ʜᴏɴᴇʏ ʙᴀᴇʀ

3.3K 387 250
                                    

-جونگ، پاشو اوه داره میاد.

جونگین که انگار فقط منتظر شنیدن همچین اسمی از زبون بکهیون بود به سرعت سرشو از روی میز بلند کرد و در حالی که موهاش رو مرتب می‌کرد زیر لب فحشی به بکهیون داد.

+ عوضی بهت گفتم اگه دیدی داره خوابم میبره بیدارم کن

صدای باز شدن در اجازه ی حرف زدن بیشتر به بکهیون نداد و جونگین نگاه پر حرص و عصبیشو از بکهیون گرفت.

دبیر خوش پوش ادبیات با اعتماد به نفس همیشگی خودش وارد کلاس شد و در جواب احترام بچه‌‌ها سری تکون داد.

-باید بدونی بیدار کردن یه خرس کار خیلی خیلی سختیه!

+ اما به فاک دادن یه کلاغ وراج خیلی آسونه بیون!

جونگین با حرص در جواب بکهیون گفت و به محض برگشتن نگاهش به رو به رو با نگاه خیره‌ی سهون مواجه شد.

-مشکلی پیش اومده جونگین؟

جونگین از توجه استاد ادبیاتش دست پاچه شده بود سعی کرد تو کلماتش خونسردی خودش رو نشون بده.

+ چیزی نیست آقای اوه میتونید درس رو شروع کنید

******

- نظرت چیه دست از شق بودن روی اوه برداری جونگ؟ اون لعنتی زن داره!

جونگین بعداز گذاشتن آخرین کتابش داخل کیف سمت بکهیون برگشت.

+ نظرت چیه سرتو از کون من بکشی بیرون هیون؟
در ضمن خودم میدونم اما رابطشون خوب نیست میخواد طلاق بگیره.

بکهیون شوکه از حرف جونگین به سمتش خم شد.

-فاک جونگین نگو که استاکرش شدی!

+ آره.. چی؟ معلومه که نه! داشت با آقای چا توی اتاقش حرف می‌زد که صداشو شنیدم، دنبال وکیل می‌گرده.

بکهیون کولش روی شونش انداخت و این بار جدی به جونگین نگاه کرد.

-این کراش مسخره‌ی تو فقط داخل باتلاق میکشونتت جونگ! اون لعنتی یه چیزی حدود 20 سال ازت بزرگتره.

جونگین در حالی که توی گوشیش مشغول تایپ چیزی بود کج خندی زد.

+من الانشم توی باتلاقم... این که یه ذره بیشتر فرو برم چیزیو تغییر نمیده.

قیافه ی به ظاهر درهمی به خودش گرفت و سرشو بالا آورد

- بعدشم سهون فقط 17 سال ازم بزرگتره چرا انقد سن بالاش کردی؟

+ حالا دیگه به اسم کوچیک صداش میزنی ؟ تو روانی ای جونگ

- خودم میدونم....

****

-فک میکردم کلاست ساعت 3 و نیم تموم میشه جونگین

جونگین بی حوصله قبل از بالا رفتن از پله ها به سمت مادرش برگشت.

ᴏɴᴇ ꜱʜᴏᴛ ˢᵉᵏᵃⁱWhere stories live. Discover now