دراکولا رو تخت خزید
بدن زیبای خون آشام رو تخت قرمز رنگ افتاده بود و پیچ و تابش از هر نقاشی ای زیبا تر بودته با دیدن عطش چشمای دراکولا پوزخندی زد و دراکولا با خشم گفت: به چی میخندی هیولا کوچولو
ته با چشمای قرمزش نگاهش کرد و گفت: این که چجوری داری تو شهوت تنم میسوزی دراکولا
دراکولا رو بدن سفیدش خزید و گفت: درسته و اگه یکم دیگه این شرایط ادامه پیدا کنه قول نمیدم مهربون باشم
تهیونگ که از دیدن مرد وحشی روبروش خوشش میومد دستش و رو بدن قوی مرد کشید و گفت: پس شروع کن ..... منتظر چی هستی به فاکم بده دراکولا
دراکولا گلوی تهیونگ و گرفت و گفت: اینقدر دلت میخواد پرت کنم هرزه؟
ته چشماش و از حس خوب دست دراکولا بست و گفت: آره سرورم میخوام داخلم حست کنم
دراکولا سیلی محکمی به رونش زد و نالش بلند شد: اههه
دراکولا نزدیک گوش هیولاش گفت: از هرزه های کوچولو خوشم میاد اما تو فقط هرزه منی
موهای ته رو کشید و به نیشخندش نگاه کرد و گفت: به سرت نزنه دیوونم کنی تهیونگ چون اون موقع کنترلم و از دست میدم
ته به چشمای عصبانی مرد نگاه کرد و گفت: نگران نباش لاو فعلا نمیخوام حسودت کنم اما به زودی این کار و میکنم
دراکولا فکش و گرفت لباش و با حرص و عصبانیت بوسید و گاز گرفت
تهیونگ انگشتاش و رو کمر پوشیده دراکولا کشید و جواب بوسه های خشن دراکولا رو داد
نمیدونست چش شده اما عاشق این بوسه های خشن دراکولا بود
شاید هم شهوت بود
اما هر چی که بود ته نمیخواست بی خیالش بشهدراکولا گاز محکمی از لبش گرفت و خونش و مکید
ته بدنش و بالا آورد و با حس دیک دراکولا که رو رونش کشیده میشد ناله کرددراکولا ازش جدا شد و با موهای بهم ریختش به ته نگاه کرد جلوی چشمای تشنه ته لباس هاش و در آورد و گذاشت ته با مشخص شدن هر تیکه بدن مرد با عطش زبونش و رو لبش بکشه
دراکولا نیشخندی زد و دیکش و تو دست گرفت
خیس و بزرگ بود
ته نیم خیز شد و جلوی دراکولا نشست
لبای داغ مرد و بوسید و دیکش و تو دست گرفت گردن کشیده و سفید دراکولا رو بوسید و جای دندون های خودش و دوباره مک زدته جلوی دیک دراکولا رو شکم خوابید خودش و بالا کشید و با زبونش دیک دراکولا رو خیس کرد میخواست کرد و وحشی کنه پس دیک و کامل وارد دهنش نمیکرد
دراکولا نفس حرصی کشید و با کشیدن موهای پسر دیکش و تو دهنش کوبید
ته عوق زد و چشماش و بست
دراکولا به ضربه هاش ادامه داد و گفت: فکر کردی میذارم هر کاری میخوای بکنی ؟؟؟ هان
YOU ARE READING
kookv scary night [ Completed ]
Fanfictionشب ترسناک🍸 کاپل: کوکوی تهیونگ بچه کوچیکش و برداشت و از خونه بیرون دوید بی هدف زخمی ترسیده نا امید فقط برای نجات بچش از شوهری که یک هیولا بود اما...... تو اون شب ترسناک و طوفانی تهیونگ پا به قلمرو یک هیولا واقعی گذاشت هیولایی که انسان بود اما...