شیطان
ترس
گمراهی
سقوط
گناه
اما
این شیطان نبود که انسان را به نابودی کشاند
او فقط امیالی را در ما بیدار کرد که سالها
پشت لبخند های تلخ و خنده های گریان پنهان کرده بودیم
شیطان نفرت پشت کلمات محبت آمیز را دید و همه دروغ ها را کنار زد
شیطان اجازه داد خودمان باشیم
با تمام بدی ها
خشم ها
نفرت ها
و
غم ها______________________________________
تهیونگ به لباس سیاه رنگ عروسی که رو تخت بود نگاه کرد
چهره اش رنگ پریده بود از ترس و نا امیدیباید به این ازدواج تن میداد
باید قبول میکرد وگرنه زندگی بچش تو خطر بودصدای همهمه رو میشنید
صدای خنده های شیطان
صدای طبل
همه داشتن برای عروسی آماده میشدن
عروسی که کل دنیای قصه ها و جهنم و خبر میکرددست برد تا لباس و برداره که در باز شد
سیندرلا
دختر جلو اومد و گفت: الا صدام کن
صداش سرد بود و تلخ
عین یه عطر مردونهته با چشمای ریز شده گفت: سیندرلا؟؟؟
دختر لباس و برداشت و گفت: آره
براش جالب بود که این دختر و ببینه
اینکه تمام شاهزاده های قصه ها تو داستان شیطان یه عده قاتل باشنالا لباس و برداشت به سمت ته پرت کرد و ته خودش و تو اون لباس سیاه رنگ دید
اون دختر جادوگر قابلی بودسیندرلا نگاهی بهش کرد و گفت: باید بریم
نگاهش کشنده بود
ترسناک و عمیقدر اتاق باز شد و ته پشت الا از اتاق خارج شد
تو سالن بزرگ پر از موجودات عجیب و غریب بود
کسایی که با دیدن ته انگشت به دهن مونده بودنته نمیتونست به بعضی ها نگاه کنه چون خیلی زشت و کریه بودن
ملکه سرزمین قصه ها
KAMU SEDANG MEMBACA
kookv scary night [ Completed ]
Fiksi Penggemarشب ترسناک🍸 کاپل: کوکوی تهیونگ بچه کوچیکش و برداشت و از خونه بیرون دوید بی هدف زخمی ترسیده نا امید فقط برای نجات بچش از شوهری که یک هیولا بود اما...... تو اون شب ترسناک و طوفانی تهیونگ پا به قلمرو یک هیولا واقعی گذاشت هیولایی که انسان بود اما...