کابوسی که از خواب ها گریخته بود خود را به زندگی مردم رسانده بود
تن زخمی که تا خوب شدن فاصله زیادی داشت
و کسی که تشنه خون مترسک بود
دراکولا⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛⬛
همه پنجره ها باز بود اما هنوز نفس کشیدن تو هوای زهری ای که مترسک توش بود سخت بود
هوا به طرز عجیبی سرد شده و میشد بوی خاک و بیشتر از قبل حس کردتهیونگ رو تخت اتاق خودش خوابیده بود
بدنش لخت بود و زخم های سربازش داشتن کم کم بهتر میشدن
و همش به لطف جادوی آریل بود
آریل دختری بود که به تازگی از اعماق اقیانوس آدما درش آورده بودن و چند روز تخت درمان بود اما الان حالش براش درمان تهیونگ کاملا خوب بود
دستای سفید و کشیدش و بالای سر و بدن خون آشام میچرخوند و ورد های مختلف میخوند تا بتونه زخم هاش و درمان کنه اما خودش هم میدونست قراره طول بکشه
درد و زخمی که مترسک بده به راحتی خوب نمیشه
باد خنکی تو اتاق وزید و دراکولا تو اتاق ظاهر شد
با دیدن بدن زخمی خون آشام نفس محکمی کشید اما آریل بهش توجهی نکرد و به کارش ادامه داد
دراکولا با صدای بلندی گفت: چطور اجازه دادید این اتفاق براش میوفته در حالی که میدونستید جنگیدن با مترسک و بلد نیست
آریل آروم چشماش و باز کرد و با آرامشی که تو چشمای زیباش بود گفت کسی که باید سرزنش کنی من نیستم
دراکولا با خشم گفت: پس تقصیر کدوم اشغالیه که این بلا سرش اومدهآریل دوباره چشماش و بست و گفت: بهتره از پادشاه و ملکه بپرسی من اینجا فقط یه درمانگرم
🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥🟥
جیمین وارد اتاق شد و همون لحظه شیطان محکم بازوش و کشید و گفت: میفهمی چیکار کردی؟ اون مرد معشوق دراکولاس نباید براش اتفاقی بیوفته اصن اینا رو حالیت میشه؟هوای نفس هاش داغ و تلخ میشد مثل یه دلخوری عمیق
جیمین با عصبانیت دستش و کشید و گفت: ازم انتظار نداشته باش دلم براتون بسوزه چون سرنوشت هیچ کدومتون برام مهم نیست
شیطان که داشت از گستاخی فرشتش به ستوه میومد اون و محکم به دیوار کوبید و گفت: حواست باشه چی میگی تو از این به بعد ملکه منی باید اینجا بمونی باید جزو این مردم بشی یا نکنه بازم هوس برگشت به بهشت و داری
YOU ARE READING
kookv scary night [ Completed ]
Fanfictionشب ترسناک🍸 کاپل: کوکوی تهیونگ بچه کوچیکش و برداشت و از خونه بیرون دوید بی هدف زخمی ترسیده نا امید فقط برای نجات بچش از شوهری که یک هیولا بود اما...... تو اون شب ترسناک و طوفانی تهیونگ پا به قلمرو یک هیولا واقعی گذاشت هیولایی که انسان بود اما...