ep 10

4.3K 761 483
                                    

قصه ترسناکی که در دل هر سرزمین و عاشقانه ای روزی ظهور میکند
ترسی که بر خوشی مردم رخنه میکند و
گلو ها را میدرد
قصه وحشتناک هر عاشقانه
مترسک

____________________

تهیونگ رو تخت دراز کشید دراکولا که هنوز خسته به نظر می‌رسید کنارش دراز کشید ته خودش و بیشتر به دراکولا نزدیک کرد و گفت: قصه مترسک چیه

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.


تهیونگ رو تخت دراز کشید
دراکولا که هنوز خسته به نظر می‌رسید کنارش دراز کشید ته خودش و بیشتر به دراکولا نزدیک کرد و گفت: قصه مترسک چیه

دراکولا خنده آرومی کرد که باعث شد دندون های نیشش معلوم بشه ، به خون آشام نگاه کرد و گفت: این دنیای .... دنیای ما .... همیشه وجود داشته ما یه بعد دیگه از زمین بودیم فقط ترسناک تر ..... مترسک اولین موجودی بود که وارد اینجا شد ..... اولین قصه ترسناک تاریخ

ته که انگار از داستان خوشش اومده بود چونش و رو سینه مرد و گذاشت و مشتاقانه نگاهش کرد

جونگ گوک موهاش و نوازش کرد و گفت: مترسک یه عروسک ترسناک نبود ....... یه آدم بود ..... کسی که قربانی مزرعه شد ....... اون پسر یه خانواده روستایی بود .... اما یه روز که بخاطر سهل انگاریش ملخ بیشتر مزرعه رو خورد پدرش اون و کشت و وسط مزرعه به چوب بست تا ملخ و بقیه جونور ها به جای مزرعش از اون تغذیه کنن

ته هوم کشداری کرد و منتظر موند

جونگ گوک به چشمای منتظر ته نگاه کرد و گفت: وقتی که اومد اینجا اوضاعش بدتر شد اون یه روح دیوانه بود از همه قدیمی تر و قدرتمند تر بود اما اون صلاحیت پادشاهی نداشت ...... همه رو می کشت ....... خنده هاش موقع کشتن ادمایی که باید ازشون مراقبت می‌کرد و هنوز یادمه ...... مترسک موجودی بود که برای دنیای ما خوب نبود برای همین اواخر جنگ های صلیبی شیطان به زمین اومد ..... من اون موقع یه پادشاه شکست خورده بودم ..... کسی که عثمانی مردمش و کشورش و نابود کرده بود ....... اون کمکم کرد ..... دست دوستی بهش دادم و شدم ‌... دراکولا

( قصه اصلی دراکولا )

ته لبخندی زد و گفت: خودت مترسک و کشتی؟

جونگ گوک کمر ته رو نوازش کرد و گفت: بعد اینکه اومدم اینجا و وضعیت و دیدم خواستم به رفتن مجبورش کنم اما راضی نشد پس منم کشتمش

kookv scary night [ Completed ]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz