۲۵

945 262 17
                                    

کیونگسو یه قلپ کوچولو از شربتش که با خودش آورده بود نوشید و به دستاش تکیه کرد و به آسمون خیره شد.

"باورم نمی شه اومدی اینا رو به من می گی."

چانیول با شرمندگی بهش نگاه کرد.
"تو بهترین دوست منی!"

(نیم ساعت از نیمه شب گذشته بود و اونها هنوز توی پشت بوم تالار برگزاری مراسم بودند.)

کیونگسو با صبوری ته مونده ی لیوان رو چند دور چرخوند و یه نوک دیگه بهش زد.
"اینجور وقتها فکر می کنم بکهیون حق داشت که ازت بدش بیاد. تو واقعا خنگی!"

چانیول سرشو تکون داد.
در خنگ بودن خودش شکی نداشت. فقط هنوز یاد نگرفته بود چطور باهاش کنار بیاد!

کیونگسو یه نگاه دیگه بهش انداخت.
"الان من باید نصیحتت کنم؟!"

چانیول ابروهاش  رو بالا انداخت و لباشو جلو داد.
"چمیدونم... شاید اگه‌ از همین بالا پرتم کنی پایینم بد نباشه!"

کیونگسو لیوان شربت رو گذاشت روی لبه ی پشت بوم و انگشتاشو به هم قلاب کرد و یه نفس عمیق گرفت.
"فکر نکنم بکهیون اونقدرام ازت بدش بیاد. بیشتر رفتاراش واکنشیه... یعنی اگه تو یه ذره آدم بودی احتمالا بکهیون هم رفتارش بهتر بود."

چانیول سرشو به نشونه ی فهمیدن تکون داد.

(گرچه در واقع خیلی هم متوجه نمی شد معنای حرفای کیونگسو چیه..احتمالا باید می رفت توی دیکشنری معنی رفتار واکنشی رو سرچ می کرد؟!!)

"ولی مساله اینه که اون نگاهی که من بهش دارم‌ اون نداره.. منم که این وسط گرایشات مریض دارم."

کیونگسو دوباره بهش نگاه کرد. اخمالو و عمیق. ازون مدلا که  انگار باورش نمیشه طرف مقابلش اینقدر کودن باشه‌.

"چانیول واقعا نمیدونی یا خودتو زدی به اون راه؟ بکهیون از سر تا پا گیه... همه ی کره اینو می دونن..اونوقت تو میگی‌ تویی که گرایشات مریض داری؟
تو گرایشاتت مریض نیست.. مغزته که معیوبه!"

چانیول متعجب و با چشمهای درشت انکار کرد.
"اینطوری نیست! تو نمی دونی کیونگی... اون گی نیست. در واقع از منو تو خیلی هم استریت تره..هزاربار هم فعال تره."

کیونگسو منتظر بهش نگاه کرد.
"و تو از کجا به چنین کشفی رسیدی؟"

چانیول چاره ای نداشت.
باید در مورد مهمترین راز زندگی اش که روانش رو آزار می داد صحبت می کرد.

امشب شب اعترافات بود.

کشیش سو!
من بی گناهم!

 Everyone's BOYFRIEND (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora