•چپتر پنجاه و نه•

2.2K 386 59
                                    

استراحتِ نهار تنها زمانی بود که اونها می‌تونستن همدیگه رو توی مدرسه ببینن، در نتیجه زمانی که داشتن نهار می‌خوردن و از استراحتشون استفاده می‌کردن بیش از حد در حال لاس زدن بودن؛ جیمین خودش رو روی یونگی می‌کشید و در مقابل یونگی زیر لب فحش می‌داد.

برای چهار کلاس آخر، جیمین مدام به ساعتش نگاه می‌کرد و منتظر بود که زنگ به صدا در بیاد.
بالاخره زمانی که واقعا صدای زنگ رو شنید با نهایت سرعت از کلاس خارج شد و به طرف ماشین یونگی رفت.

«همم، بیبی صبر کن تا خونه رو رانندگی کنم باشه؟»
جیمین آهی کشید، نفسش رو بیرون داد و گفت: «پس زود باش»

یونگی به طرف خونه رانندگی کرد و پرسید: «به هر حال،چرا یه دفعه‌ای اینقدر مشتاق شدی تا با من بری توی تخت؟»
«ن-نمی‌دونم، فقط می‌‌خواستم ببوسمت»٬

«جیمینا»
«هوم؟»
یونگی پشت چراغ قرمز متوقف شد، انگشت‌هاشون رو در هم پیچید و گفت: «هر موقع که آماده‌ای بهم بگو، می‌دونی که تمام تلاشم رو می‌کنم که مراقبت باشم.»

«هیونگ، فکر کنم من آمادم»




--------------------------------------
cHeRa eNgHadr kOotAh bOod

Letters to my senior crush || YOONMINWhere stories live. Discover now