•چپتر پنجاه و شش•

2K 424 32
                                    

خانم پارک به طرف اتاق جیمین رفت و در زد، به وضوح می‌تونست صدای گریه کردنش رو متوجه بشه.
بعد از باز کردنِ در صورت جیمین رو دید که توی بالشت فرو رفته بود در حالی که شونه‌هاش می‌لرزیدن.
«اوه جیمینی، چرا داری گریه می‌کنی؟»

«چون یو-یونگی ازم ناراحت شد، من به حرفش گوش نکردم»

خانم پارک گفت: «هِی، می‌دونی که مامانت هم ازت ناراحته؟»
کنارش رو تخت نشست و برای آروم کردنش دستی به کمرش کشید.

«خب این کمکی به حالم نمی‌کنه»
«من هم تلاش نمی‌کنم که کمکت کنم، می‌خوام از کاری که کردی پشیمون باشی»
«هستم! من گند زدم و بابتش متأسفم»

«آروم باش جیمینا، همه توی زندگیشون حداقل یه بار سیگار کشیدن رو امتحان می‌کنن، من ناراحتم اما دنیا به آخر نرسیده»

اما برای اون دنیا به آخر رسیده بود، یونگی رو عصبانی کرده بود، از خودش نا امید شده بود.
با کلافگی به موهاش چنگ زد و با چشم‌هایی که ازشون عصبانیت می‌بارید اتاقش رو برای پیدا کردن چیزی که بتونه باهاش به خودش آسیب بزنه بررسی کرد.
و فهمیدن این برای مادرش چیز سختی نبود.

پس دست جیمین رو از کنار سرِ دردناکش کنار زد و گفت: «جیمین! آروم باش»
«ولی مامان-»
«ولی در کار نیست، انقدر بزرگش نکن جیمین. زندگی همینه، اتفاقا میفتن و تو باهاشون کنار میای و ازشون می‌گذری، تلاش نکن به خودت آسیب بزنی!»

نفس های جیمین بالاخره آروم شده بودن؛ به هدبورد تختش تکیه داد، به دست‌هاش نگاه کرد و گفت: «نمی‌دونم... نمی‌دونم ماما»

جیمین فقط نمی‌تونست این که سرش داد زده بشه رو تحمل کنه.

--------------------------------------------------
ریدرای جدید خوش اومدید، مرسی واسه ووتا و کامنتا ^-^

Letters to my senior crush || YOONMINTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang