moondust

1.7K 289 421
                                    

غبارِ ماه؛

کیمیای عشق_ کیمیای عشق یعنی خودتو رها کن.
خودتو رها کن بذار زندگی باهات جریان پیدا کنه، نه بی تو
مثل لوتوس‌هایی که روی آب رها شده.

افسانه‌ها میگن،
وقتی چیزی رو از ته دلت بخوای،
کل جهان و کهکشان،باهم هم پیمان میشن،تا اون رویا رو برات خلق کنن و به واقعیت برسونن،
هرچند غیرممکن.
طوری که حتی خودتم متوجه نشی چجوری.
و وقتی که رویات به واقعیت تبدیل میشه،میفهمی که تو زندگی همه چی،چه خوب و چه بد،ارزش خودشو داره و باید اتفاق می افتاد تا به غیرممکنت برسونتت.
پس اینجاس که بعضی چیزا دست خود آدم نیس
باید اتفاق بیوفته و تو نمیتونی مانعش بشی
باید خودتو بسپری ب دستش ک ببینی کجا میبرتت...
خودمو دست عشق میسپرم
چون این چیزیه که نمیتونی ازش فرار کنی،هر چقد دست و پا بزنی ک بتونی در بری،بیشتر غرق میشی
و عشق در اینکه جز بد یا خوبه مبهمه

ᴾᵃʳᵗ²³
Third person

ه:"خوبی؟"
هری با لبخند محوی چشمکی حواله‌ی چشمای زین کردو دستاشو به طرز روح نوازی دور کمرش گذاشت،نمیدونست چرا کل راهو حتی یه کلمه‌ هم از بین لباش فرار نکرده و ساکت بود
هنوز نفسی نگرفته بود که زین بینیشو به دماغش مالید و باعث شد دوباره اون احساس عجیب و شیرین شکمشو قلقلک بده و بخنده

ز:"خوبم"

هری با همون لبخندش هومی گفتو صورتشو تو گردن پسر فرو برد،چیزی که همیشه با دیدنش و حس بوی بینظیرش دوست داشت انجام بده...؛بی‌اختیار سرشو تو گردنش قایم کنه و بدون توجه به گذشت ثانیه همونجا نفس بکشه.

زین با لرزهای کوتاه و یهویی توی وجودش گوشه‌ی لبشو به دندون گرفت تا بخاطر حس قلقلکی که از نفس‌های داغ توی گودی گردنش میگرفت،جیغ نکشه و با خم کردن سرش گونش‌رو به لپ نرم هری کشید.
به آسمون نگاه کرد که حالا کم‌کم حال و هوای بارونی میگرفت، آسمونِ مهتابیِ لندن هیچوقت پایدار نبود.

همینجوری توی آغوش هم غرق شده بودن که صدای یهویی و بلند لویی اونارو از جا پروند و باعث شد به سرعت از هم فاصله بگیرین.

لویی:"عجب شب پرتحرکیه،
همه جا داره میسوزه"

زین با لب‌هایی جمع شده صورتشو کاملا سمت آسمون گرفته بود و هری درحالیکه گوشه‌ی لبش‌رو به دندون میگرفت به حالت تهدیدوار به چشمای آبیش خیره شد،این دومی بود که درست همینجا مچشون‌رو توی آغوش هم میگرفتن، اما از یه طرفی‌ هم خوشحال بود اون شخص این دفعه پدر زین نیست.

لیام با نگاه خیره و مشکوکش از کنار هری رد شد و با لحن آرومی به جفتشون سلام کرد
کاملا مشخص بود بیشتر از همه اون از این موقعیت جا خورده،
با جیغ خفه‌ای که زین کشید،هری سرشو بالا آورد و با کمی دقت فهمید که لیام نیشگونش گرفته.
چیزی تو صورت زین زمزمه کرد و بعد اون چشمای متعجب و گرد زین بود که هری شاهدش بود

𝕲𝖔𝖑𝖉𝖊𝖓 𝕮𝖆𝖗𝖉𝖎𝖌𝖆𝖓 ᶻ.ˢWhere stories live. Discover now