a poem to the stars

1.6K 270 718
                                    

شعری برای ستاره‌ها؛

افسانه شدن_ و عشق با گل‌هایی که توی باغش پرورش دادی افسانه میشه.

ᴾᵃʳᵗ⁶⁴

خورشیدِ ماهِ ژوئن با غروبش پرتوهای طلاییش‌رو از لابه‌لای شاخ و برگِ درخت‌ها توی چشمای زین منعکس کرده و روی چهره‌اش نقش‌ هایی از شکوفه‌ها طراحی میکرد.
بالاخره بعد دو هفته‌ی طولانی تصمیم گرفته بود روی کاناپه‌ی بالکن اتاقش کتاب آمارشو تموم کنه ولی نمیتونست نگاهشو از هری‌ای که زیر درخت‌های نارون، روی چمنزارهای حیاط مشغول کتابش بود بگیره.

از نرده‌های بالکنش کمی خم شد و دستاشو روی میله‌ها بهم قلاب کرد
ز:"ببخشید مستر... نمیتونم رو درسم تمرکز کنم"

هری با شنیدن صدای زین با علاقه خندیدو کمی تو جاش جابه‌جا شد تا بتونه نگاهش کنه
ه:"چطور؟"

کریستال‌های شکری توی اون چشمای عسلی شروع کرده بود به درخشیدن

دستشو زد زیر چونش و نرم خندید
ز:"تو خیلی زیبایی"
ز:"نمیتونم نگاهمو ازت بگیرم...فکرم میره پیش تو"

چال گونه‌های هری مدتی که بهش خیره بود عمیق‌تر از قبل شد،
اون فقط نمیتونست مقابل حرف‌های شیرین زین لبخند نزنه، صدایی که قلبشو پودر میکرد.
ه:"پس منم میرم جایی درسمو بخونم تو نتونی ببینی"

زین به سرعت کمرشو راست کرد و با لحنی حماسی گفت؛

ز:"نهههه"
ز:"بیا پیشم"

هری با لبخند حرص دراری ابروهاشو براش بالا انداخت و بلند شد
ه:"نمیشه،باید درستو بخونی"

ز:"پس بیا بهم آمار یاد بده"

ه:"ایندفعه نمیتونی گولم بزنی"

ز:"بیا خب"

هری حین اینکه کتاباشو جمع میکرد با لطافت خندید و به سمت اتاقش قدم برداشت ولی زین تسلیم نمیشد و با لحن معترضی صداش کرد،
هری کی باشه که مقابل این همه شیرینی مقاومت کنه؟
کتاباشو روی میزش رها کرد دوباره برگشت تو حیاط که زین با دیدنش لبخند به لباش برگشت
از پله‌ها دویید پایینو محکم خودشو پرت کرد تو بغل هری که به سمتش میومد،
جوری که نزدیک بود باهم زمین بخورن و بلند میخندیدن...

توی این لحظه، عشق بار دیگه بوی بارون پاییزی میگرفت و زین ساکت و آروم انگشتهاشو از گردن تا موهای بلند هری حرکت میداد، لبهای خندونش‌رو به گوشش نزدیک کرد و با زمزمه گفت؛
ز:"منو گول زدی"

هری به زمزمه‌ی زین کنار گوشش لبخند شادی زد و دماغشو به دماغش فشار داد،تا وقتی که دور چشماشون از سر مستی چین برداره و قلباشون با هیجانِ دلنشینی پر بشه
ه:"خب تو هم همیشه گولمو میخوری"

ز:"از کجا میدونی...شاید دلم میخواد گول تورو بخورم"
حلقه‌ی دستاشو تنگ‌تر کرد و ترجیح داد تو سکوت عطر مست کننده‌ی زینو بو بکشه،
چقدر قلبش در آغوش گرمش متزلزل بود
همه‌ی کلمات جز صدای نفساش بی‌معنا و بیهوده میشد،
تار موهای نرم و سیاهشو بوسید، لبخند ملایمی زد و دوباره بوسید

𝕲𝖔𝖑𝖉𝖊𝖓 𝕮𝖆𝖗𝖉𝖎𝖌𝖆𝖓 ᶻ.ˢWhere stories live. Discover now