شبنم یخ زده؛
متحد بودن_ دو عاشق بدون هیچ تردیدی، تحت هر شرایطی تکیهگاه همن،بهمدیگه ایمان دارن،درستِ همن
حتی اگه یکی توی تاریکی سقوط کنه،دیگری دستشو میگیره و باهاش توی آغوش درد فرو میره،عشق یعنی متحد بودن.ᴾᵃʳᵗ³⁴
Liam's povگذشت زمان خیلی ملایم ولی بیرحمانه خاطرهها و چهرههارو میبلعه،انقدر لطیف که هیچوقت متوجه نمیشی.
نگاهم آدمهایی از جنس شادی میبینه که اینجا همشون خوشحالن
ولی من مثل هر سال،این روز رو یه گوشهی این کافه نشسته و به ورقهای خالیِ دفتر مادرم خیرهام.کسی که برای آخرینبار اینجا دیدمش و الان فقط یه روح خالی ازش باقی مونده، کسی که هرگز نمیتونم پیداش کنم.وقتی اونو از دست دادم،خیلی کوچیک بودم،بعضی وقتها که سعی میکنم به یادم بیارمش تنها چیزی که میبینم شبیه مه در زمستونه
اون لحظه خیلی ترسناکه،سیل فلج کنندهای تو کل وجودم رخنه میکنه
فورا چشامو میبندم و سعی میکنم به بوی موهای طلاییش فکر کنم،تنها چشماندازی که باعث میشه از پس اون دیوارهای بلند و تاریک بربیام
اون موقعس که اولین تارهای خورشید طلوع میکنه خندههاش،نگاهش،نوازشهای نرمش کمکم میاد جلو چشمم،اما وقتی دوباره چشمامو باز میکنم،تنها منظرهای که میبینم تاریکیهولی
وقتی لویی تو اون کلاب حرفای دلشو بهم گفت،شبنم یخزدهی قلبم شروع کرد به ذوب شدن
از این ذوب شدن خیلی ترسیدم
پس بهش گارد گرفتم
شاید تو چشم اون یه عوضیه بی حسم،ولی من فقط میترسم،ترس از دست دادن چیزیه که باعث میشه همیشه از دوست داشتن فرار کنم. چون وقتی توی این زندگی عاشق کسی هستی که میدونی روزی از دستش میدی دردش خیلی عمیقه.
حالا لویی...
اگه اونو هم از دست بدم چی؟
اون برام خیلی خاصه،
از بچگی با اون دستای کوچیکش،زندگیمو تبدیل به رمانهای تصویری کرده و با اونا بچگیمو بهم هدیه کرد.(کمیک بوکهایی که لویی از زندگیه لیام کشیده،پارت۱۱)به یه نفر،با ارزشتر از گذشتهای که دلتنگشه،چی میتونی هدیه بدی؟
لو:"تو خوبی لیام؟"
بالاخره نگاهم از نوشتههای دفتر دور شد،لویی کمی نگران و با رنگی پریده خم شده و توی صورتم نگاه میکرد، با خنده و زیر لب گفتم؛
لی:"آره،فقط کمی احساس خستگی میکنم ولی،تو چرا رنگت پریده"اون خندید و با بالا انداختن شونههاش سرعت کلامشرو تا حدی پایین آورد
لو:"شاید باورت نشه ولی...فقط یه کوچولو از این شکلاتهای الکلی خوردم به این روز افتادم"لی:"تو که جنبه نداری چرا میخوری؟"
با نشستن سرش روی شونهم،پاهای بیرمقم به زمین چسبیدن و حین اینکه به قیافهی داغونش میخندیدم دستمو دور کمرش حلقه کردم و از روی چهارپایه اومدم پایین
+:"باهام بیا"
YOU ARE READING
𝕲𝖔𝖑𝖉𝖊𝖓 𝕮𝖆𝖗𝖉𝖎𝖌𝖆𝖓 ᶻ.ˢ
Romanceعزیزم منو تو متعلق به ستارههاییم،چون ستارهها تا ابد کنار هم زنده میمونن و من میخواهم تمام بینهایتهامو صرف تو کنم. a rainy journey from the autumn.. 𝐆𝐎𝐋𝐃𝐄𝐍 𝐂𝐀𝐑𝐃𝐈𝐆𝐀𝐍 25 April 2021