🍭دیدار دوباره🍭

1.9K 80 9
                                    

بعد از 10 باز زنگ زدن به دوستش دیگه بیخیال شد و گوشیش رو گذاشت توی جیبش..
5 ساله تو این شهر نیست و تغییرات زیادی انجام شده..فقط دلش میخواست یه نفر آشنا رو ببینه...
-جینااااااااا
اگه دروغ نمیگفت انتظار هر کس اشنا و هر صدای اشنایی رو داشت بجز اون...
-چطوری؟
+تهیونگ؟
-چیه انتظار نداشتی بیام؟
اون؟ چطور باید بهش توضیح میداد؟ مطمعنن اگه تهیونگ میفهمید به کل نابود میشد!پس هیچوقت نباید بهش میگفتم ولی اون دیگه همون دوست پسر کیوتش نبود استایل سیاهش با استایل 5 ساله پیش خیلی متفاوت بود
تو همین فکرا بود که نفهمید کی تهیونگ مچشو گرفت و برد یه جای خلوت
-بگو بگو چرا 5 سال بدون هیچ نام و نشونی رفتییییییی چرا چیزی نگفتیییی بگو بگو بگو
+ته..
-دیگه واسم مهم نیس جوری که قلبمو شکوندی و روشون پا گذاشتی رو یادم نمیره جوری که هر شب با امید اینکه وقتی پاشدم پیشمی خوابیدم رو یادم نمیره ولی انتقام همشون رو میگیرم اینو بدون و مچ جینا رو بدتر فشرد
+ته خستم میشه ولم کنی بریم خونه؟
-من دیگه اون ته ته کیوت نیستم که با حرفات خرم کنی اینو بفهم! و بهش طعنه ای زد و رفت..
بعض گلوی جینا رو گرفت ولی اجازه نداد اشکاش فرو بریزن..
رفت بیرون فرودگاه ک با چهره شاد دوستش روبه رو شد
+هوسوک؟ دیر کردی؟
*تا دوست صمیمی عزیزت رو از تخت بکشم بیرون و شکلات های مورد علاقتو بگیریم دیر شد
/اه هوسوک چرا اینجوری میکنی خودش میتونست بیاد دیگه
جینا بعد بغل کردن هوسوک رفت پیش دوست صمیمی بچگیش و بغلش کرد
/بزرگتر شدی
+فک کن تو بزرگ میشدی من میموندم
/الحق دوست خودمی
+یس
و دستشاونو کوبوندن بهم
*ویش ویش ویش هعی ته ته کو پس؟ گفت خودشو میرسونه
-سلام عه شما هم اینجایین
/*ن پ فقط تویی
-من باید برم کار دارم شما برین خونه و گذاشت رفت
جینا سرشو انداخت پایین و اشکاش مثل بارون بهاری رو گونه هاش ریختن
/هعی جینی اذییت نکن خودتو اون که نمیدونه تو بخاطر..
*بحثشو پیش نکشیم! بیاین بریم خونه
جینا با یاداوری اینکه یعنی و هوسوک تو یه خونه هستن لبخندی زد و برای اینکه تنوع بشه!نقشه های شیطانی برای دوستاش ریخت!البته که اینا همش بخاطر این بود که فکر دوست پسر خشنش از یادش بره...
+خونتون خوشگلتر شده
/هاییششششش سوک واسه همه چی ادا میده
+سوک سوکی
*باز شروع کردین
+سوکی سوکی😂
*جینی جینی😂
/پس من چی😐
+*یونی یونی😂
چون شب بود و دیر وقت بود همه رفتن بخوابن
جینا با احساس تشنگی از خواب پاشد و رفت اشپزخونه تا اب بخوره پارچ اب رو برداشت و یه لیوان پر کرد و گذاشت تو یخچال و برگشت به سمت طرف دیگه که با دیدن دوتا چشم تو جاش وایستاد
+سوک پاشدی؟ مگه نخوابیده بودی؟
-نو هانی سوکی نیستم!
+تهیونگ؟
تهیونگ جلو رفت تا جایی که جینا به یخچال خورد و تهیونگ با گذاشتن دوتا دستاش رو گذاشت پیش سرش!
+اینجا چیکار میکنی؟
-یعنی انقدر ازم متنفری که میخوای از خونم بندازیم بیرون؟
+چی؟
-منم اینجا میمونم بیب
+🙁
-هه انتظارشو نداشتی؟از این به بعد قرار نیس یه شب خوش داشته باشی!
_________
اول اینکه یه چیزی بگم!
این داستان کوتاه هست و شاید بیشتر از 10 پارت نشه!
چون ایده داستان کوتاه هست!
هر پارت مونده به موضوعش که کوتاه باشه یا بلند!
پس تا پارت بعدی بای🍭❣️
ووت و کامنت یادتون نره😇🍓

I Miss You💜Where stories live. Discover now