🍡تهیونگ حرص نخور🍡

861 31 6
                                    

فردا
-یا خدا نگین من باید ارایش کنم!
+یس بیب
-نمیخوام
+تهیونگ لجبازی نکن!
هوسوک و یونگی گرفتنشون و جینا تونست تهیونگ رو ارایش کنه! البته میکاپ
بعد یه ساعت که کار میکاپ تهیونگ تموم شد!😂تهیونگ و یونگی که نقش زن و شوهر و مادر پدر جینا رو داشتن! رو انداختن بیرون و گفتن برن یه جایی!!
-خب..
*😂تهیونگ مطمئنن میکشتت اگه بفهمه باید چیا بگی
-بزا یکمم تنبیه بشه😂
*رسیدن!!
-خدا بخیر کنه!!
مامان هوسوک:سلام پسر گلم!!!!
*سلام مامان عه بابا کو پس؟
م:گفتم که! نشنیدی! اون کار داشت نیومده!
*هه اره نه شنیدم یه لحظه یاد..
مامان هوسوک رو سویا در نظر بگیرین
سویا:یونا دختر گلممممم!!!!
*-بله؟
سویا:یونا؟
*چیزه مامان اشتباه شده جینا هست!
-بله!
سویا؛ خیلی خوشبختم از دیدار دوبارت
-همینطور امم
سویا:ای فراموشکار اخرین بار قرار شد بهم بگی سویا!
-هه اره یعنی بله چشم
سویا:مامان بابات کجان؟
-تو راهن من برم بهشون یه زنگ بزنم بیام!!
و وقتی رفت..
سویا:جینا موهاش بلندر تر شده و خوشگلتر هم شده!!
*بله که شده!
سویا:😂
*هه مامان بیا بریم اتاقت رو نشون بدم و با یاداوری اینکه اتاق مهمان مال یونگی شده!به خودش لعنت فرستاد!
سویا:با همین لباسا راحتم و چمدونم رو هم تو لطفا ببر من برم یه چیزی بخورم تا مامان بابای عروس خانمم بیاد!
*باشه باشه و با یه چمدون که به بدبختی هاش اضافه شده بود رفت پیش جینا و گوشی رو ازش گرفت و گذاشت رو پخش
*بچه ها!
/باز چه گندی زدی هوسوک!
*یونگیییی اتاق مهمان اتاق تو
/هان؟ وای! 🙂
*الان دقیقا چه غلطی بکنم!؟
-بچه ها زود خودتون رو برسونید بیا هیونگ من یه چیزی میگم!
و با تصویر سازی هوسوک و جینا..
*میگم جی... یعنی چیزه هانی اتاق مهمان خالیه؟
-اممم...ولی اخرین بار برای یونگی بود!
سویا:یونگی کیه؟
-دوست صمیمی ما!
سویا؛طبقه بالا که 2 تا اتاق مهمان داره؟
*مامان تو این دوسال با دوتا از دوستامون زندگی میکردم یعنی میکردیم یونگی و تهیونگ رو که دیده بودی؟
سویا:ها اره اره یادم اومد الان
-امم یه اتاق هست اره من ازش معمولا استفاده میکردم!
سویا؛ تو؟
-امم ما 4 تا از چند سال پیش تو این خونه زندگی میکردیم و من بعد چند سالش با هوسوک قرار گذاشتم و اتاقم هنوز هست!!
سویا:پس من تو همون اتاق میمونم و با رفتن و دیدن اتاق و فلان
زنگ در رو که زدن سویا رفت که در رو باز کنه
-یا خدا سوکییییی!!!
*باز چی شده؟؟؟؟
-صدای تهیونگگگگگگگگ
*به به!!!
😂خب باید یکم قلبشون بریزه اینا بفهمن تو خطر بودن یعنی چی
و این دوتا هم پست سویا رفتن
/سلام..
سویا:اوه سلام خوش اومدید بیاین داخل و وقتی اومدن داخل
-چیزه یعنی فکر نکنین که مامانم بی ادبیه چیزی کرد اخه مامانم تار های صوتیش!رو عمل کرده و فعلا نمیتونهپ حرف بزنه!!
سویا:اوه واقعا و تهیونگ سرشو تکون داد
سویا:چرا تارهای صوتیشون رو عمل کردن؟!
-امم یعنی چیزه
/همسرم!( 😂جررر همسرش)بخاطر اینکه به گلوش تو یه تصادف صدمه وارد شد مجبور شد تارهای صوتیش رو عمل کنه!
سویا:اهان پس بیاین برای ناهار عروس گلم ناهار خوشمزه درست کرده!
و همه رفتن سر میز ناهار خوری!!!
سویا؛ کی ازدواج میکنین؟منتظر یه عروسی پر شکوهم!!!
/آم من و همسرم هم درباره ی این موضوع باهاشون حرف زدیم ولی انگار فعلا نمیخوان!!
سویا:نه باید انجام بدن!!شنیده بودم شما رسم و رسوم خاصی دارین درسته؟
و یونگی برای اینکه حرص تهیونگ رو در بیاره!!!
/اوه اره!توی بوسان ما باید جلوی پدر مادر زن و شوهر همدیگه رو ببوسن!!
و محتویات چیزی که ته و جینا و سوک داشتن میخوردن قشنگ پرید بیرون!!
-بابا؟؟؟
/بله عزیزم
با یه صورت قرمز که میخواد پقی بزنه زیر خنده ولی خودشو به شدت کنترل کرده
-تو و مامان تا حالا در این باره چیزی بهم نگفته بودین؟!
/عزیزم مگه تا حالا دوست پسرت رو نبوسیدی؟؟
اینبار تهیونگ یه نگاه اندر فجیعی به یونگی انداخت ک تو چشماش میکشمت قشنگ معلوم بود!
-نه یعنی چیزی اره
*فعلا بهتر نیست در این باره حرف نزنیم؟؟؟
/اوه حتما! 🙂🙂
-----
کات! 😂🙂
خب خب به اطلاعتون برسم این فیک از این به بعد یکشنبه و سه شنبه و پنجشنبه آپ میشه باقی روزها پارت نداریم
پس تا سه شنبه بای بای😂❤
ووت و کامنت یادتون نره🍡🍓

I Miss You💜Where stories live. Discover now