Part "1"

1.9K 321 123
                                    

با دیدن چهره‌ی خندون جونگین از بین جمعیت لبخندی زد.
بعد از یک هفته دلتنگی دیدن باارزش ترین داراییش قلبش رو آروم می‌کرد. قدم‌هاش رو تند کرد که خودش رو سریع‌تر بهش برسونه. جونگین با دیدن سهون با سرعت بیشتری چمدون رو دنبالش کشید و دقیقه‌ای بعد، فارغ از جمعیت زیاد داخل فرودگاه سهون رو بغل کرد.

-دلم برات تنگ شده بود هون.

جونگین توی بغل سهون زمزمه کرد و سهون خیلی کوتاه شقیقه‌ش رو بوسید.

+منم عزیز دلم

عطر‌موهاش رو مهمون ریه‌هاش کرد و با لحن آرومی جواب داد.
دسته‌ی چمدون جونگین رو گرفت و با گذاشتن دستش پشت کمرش به سمت خروجی هدایتش کرد.

-جلسه چطور پیش رفت؟

جونگین لبخند پهنی زد.

+فوق العاده، تونستم برای سرمایه‌گذاری راضیشون کنم.

-این عالیه عزیزم، بهتره زود بریم خونه که برای مراسم افتتاحیه شب خستگی در کنی.

««17 سالمون بود.
دوران دبیرستان... دانش آموز زرنگی که به خاطر نمرات بالاش تونسته بود بورسیه‌ی یک مدرسه‌ی خصوصی رو بگیره، همون مدرسه‌ای که من درس میخوندم.

لبخندش..... شاید اون زمان صادقانه بهم لبخند میزد، نمیدونم! اما هرطور که بود خیلی زود لبخند مورد علاقم شد.
باهم اخت گرفتیم.

تمام تایم مدرسه با وقت گذروندن‌های دو نفرمون سپری میشد...
دانش‌آموز بورسیه‌ای متاسفانه زیادی به چشم من میومد.
انقدر که حتی با صدا زدن اسمش روحم آروم میشد
و هورمون‌های بی جنبه‌ی من....
خیلی زود متوجه شدم احساسی که بهش دارم فقط یه دوستیه ساده نیست.

آرامشی که بهم میداد برای یه دوستی ساده عجیب بود...
رابطه‌ی منو جونگین هی نزدیک و نزدیک تر میشد اما من به خوبی میدونستم حسی که دارم دو طرفه نیست.
و اولین حماقت زندگیم رو زمانی انجام دادم که شب تولد 18 سالگیش بهش اعتراف کردم...

می‌دونستم جونگین بهم هیچ حسی نداره، حتی این دونستنم تبدیل به یقین شده بود و هر لحظه منتظر بودم من رو پس بزنه.

توقع قبول شدن رو نداشتم و حرف هایی که اون شب به زبون آوردم صرفا به خاطر سبک شدن دل خودم بود اما
اعتراف من پس زده نشد.. ولی مثل خیلی از اعتراف‌های دیگه با جمله‌ی منم همینطور پذیرفته نشد...
و جواب اعتراف من بوسه‌ای شد که جونگین روی لب هام گذاشت.

بوسیدن من از روی عشق نبود.
حتی ذره ای دوست داشتن خرجش نشده بود.
از روی ترحم یا حتی سرگرمی نبود.

جونگین منو بوسید چون صرفا به عنوان یه وارث ثروتمند گزینه‌ی مناسبی براش به حساب می اومدم و حتی ذره‌ای اهمیت نداشت که من هم درست مثل خودش یک پسرم....

ᴘʀᴇᴛᴇɴᴅᶠᵘˡˡWhere stories live. Discover now