Part "3"

986 260 200
                                    

بی‌انصافی بود. برای جونگین نهایت بی‌انصافی بود که درست هنگامی که سهون مجبور به کوتاه کردن موهاش شده بود، انقدر اون تارهای به رنگ شب ابریشمی، توی چشم‌های مداوم خیسش زیبا به نظر میومدن.

تمام "با عشق نگاه نکردن های جونگین " به موهای سهون تبدیل به زخم هایی شدن که جونگین با هر دم‌و‌بازدمش حسشون می‌کرد.
لب‌های خشکش روی سر سهون نشستند. بوسه‌ی خداحافظی شکل گرفت و آخرین دم‌هایِ عطرِ پیچیده یِ لای ِابریشم‌ها گرفته شدند.

سهون در حالی که روی صندلی مقابل جونگین نشسته بود در سکوت انتظار خالی شدن سرش رو می‌کشید، اما جونگین انگار قصد دل‌کندن نداشت.
سر انگشت‌هاش روی موهای سهون می‌رقصیدند و فرو رفتن موهای سیاه‌رنگ سهون بین انگشت‌هاش، یادآوری ساحل شب بود... موج‌های تیره رنگی که با لمس شن‌های ساحل به اون ذرات ریز بزرگترین لطف رو می‌کردند، جونگین پشت سهون قرار گرفته بود اما سهون متوجه دم‌های عمیق‌ش میشد، متوجه لمس‌های متفاوت و چشم‌های بی قرار...

انگشت شست جونگین پشت گوش سهون رو لمس کرد.
دل جونگین ترک خورد... چرا هیچ وقت به رشد موهای سهون دقت نکرده بود که الان با خیال راحت به خودش بگه " هی آروم.. میدونی که موهاش زود بلند میشن" اما لعنت جونگین حتی نمیتونست خودش رو اینجوری آروم کنه!

لب‌هاش لرزیدند.

-بگو که زود بلند میشن.

لبخند سهون...

+براشون ناراحت نیستم که اینطور خودم رو آروم کنم.

پلک‌های جونگین چند ثانیه روی هم قرار گرفتند.

- به من بگو زود بلند میشن چون خودم نیاز دارم که آروم بشم...

و نفس سهون حبس شد... درست مثل اولين باری که لبخند جونگین چشم هاش رو مورد لطف قرار داد.

لب‌های جونگین جایی بین شونه و گردنش نشست، بوسه‌های آروم و پر از احساسش شکل گرفتند.

عطر سهون اون لحظه اکسیژن بود و جونگین تبدیل به آدمی شده بود، که انگار سرش رو برای مدت طولانی زیر آب نگه داشتند.

سهون با حس خیسی گونه‌ی همسرش که به گردنش کشیده میشد از صندلی فاصله گرفت و وقتی که با چشم های خیس جونگین مواجه شد، دست هاش برای قاب گرفتن اون صورت بی‌نقص لحظه‌ای تردید نکردند.

-من هنوز به اندازه‌ی کافی به این موها چنگ نزدم که قراره کوتاه بشن.

سهون شوری لب‌های عزیزش رو حس کرد و بعد از زدن بوسه‌ی کوتاهی به لب‌هاش بدون فاصله گرفتن به حرف اومد.

+ زود بلند میشن.

دست‌های جونگین بین موهای سهون رقصیدند... آروم و با لمس کردنشون صادقانه شروع به پرستش اون ابریشم‌های شب‌رنگ کردند.

ᴘʀᴇᴛᴇɴᴅᶠᵘˡˡWhere stories live. Discover now