| Chapter 1

650 117 24
                                    


" پارت اول"

ناجمین، دانشجوی مقطع کارشناسی، پیدا کردن کار رو برای ادامه زندگیش شروع کرده بود. قبلا یه شغلی داشت ولی همه چیز با ورشکسته شدن شرکت به پایان رسید. و حالا با به همراه داشتن رزومه خود به هر فروشگاه، کافه یا حتی شرکت هایی که اعلامیه استخدام کارآموز و یا کارمند رو داده بودن، سر میزد و کپی رزومه اش رو تحویل میداد و منتظر تماس آنان میموند.


اما تا به الان هیچ یک از آنها با او تماس نگرفته بودن.


کم کم داشت تصمیم به انصراف دادن از دانشگاه می کرد چراکه پدر و مادرش واقعا توانایی پرداخت هیچ یک از هزینه های دانشگاهش رو نداشتن.


رو به روی تابلویی که نصب هرگونه اعلانی برای استخدام و جذب آزاد بود، ایستاده بود و به هر یک از آگهی ها نگاه میکرد. اما خیلی هاشون رو دوست نداشت.


اما سرانجام گزینه ای باب میلش پیدا شد.


پرستار کودک


شاید میتونست یه بچه رو اداره کنه و مراقبش باشه... به نوعی بچه ها رو دوست داشت و خب ضرری نداشت این کار... بهتر از بیکاری بود و تا زمانی که شغل مناسبی پیدا میکرد، این گزینه خوبی براش بود.


به ادرس نوشته شده روی آگهی نگاه کرد و سپس تصمیم گرفت کاغذ را بکند و به همراه خود ببرد تا در یافتن آدرس به مشکلی برنخورد.


طولی نکشید که به مقصد مورد نظر رسید و هیچ گونه انتظاری نداشت که مقابل درب یک عمارت بایسته.

رئیس جمهوره که زندگی نمیکنه!؟

یا نکنه توی کار قاچاق چیزی هستن؟؟؟

ولی انگاری این والدین رسما یه مولتی میلیاردن.

جمین افکارهای مسخره ای که به سراغش اومده بود رو پس زد.


دکمه زنگ رو فشار داد.


لحظه ای بعد صدای مردی اومدو تن جمین از ترس و شوک لحظه ای کمی لرزید.

"محل زندگی آقای لی. چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟"


جمین به اطراف نگاه کرد ولی کسی رو پیدا نکرد. نه دری باز شده بود نه تصویر ایفونی وجود داشت.. هیچ چیز...

این برای جمینی که زیاد از تکنولوژی های جدید نمی ونست یکمی عجیب بود و همین کمی باعث اضطرابش شده بود.

Babysitter of two [Nomin] | completeWhere stories live. Discover now