| Chapter 6

282 81 22
                                    

" پارت ششم "

جمین آهی کشید.

"پاپا؟ اوه. واقعا؟"

دونگهیوک با لحنی متعجبانه پرسید.

"هنوز یه هفته نشده پرستارشون شدم، حالا میخوان که پدرشون هم باشم"

جمین خوب صبح رو به یاد میاورد.

با شنیدن این حرف، غذا توی گلویشش پرید و به سرفه افتاد و نزدیک بود که خفه بشه.

اوضاع ناخوشایندی بود و جنو از جواب دادن به دوقلوها طفره رفت و به جمین گفت که برای رفتن به دانشگاه حاضر بشه و از دوقلوها هم خواست غذاشون رو تموم کنن.

رنجون گفت:

"خب شاید اونا واقعا تو رو به والدین بیولوژیکی شون ترجیح میدن"

جمین با لحن کنایه آمزی گفت:

"وای، منم که دوست دارم پدر بشم"

جیسونگ خندید.

"تو انتخاب زیادی نداری، هیونگ. اونا بچه ان و میشه گفت میخوان هر چیزی که توی رویاهاشون دارن رو بهمدیگه برسونن"

جمین مشغول خوردن آیس آمریکانوش شد، در حالی که بقیه دوستاش درمورد این موضوع و اینده این اتفاق داشتن حرف میزدن.

به نقطع ای خیره شد و خالی از هرگونه فکری بود که رنجون صداش زد:

"هی مینی"

"هوم؟"

"فردا کاری برای انجام دادن داری؟"

جمین سرش رو تکون داد و گفت:

"نه"

"میخوای بری؟ میخواییم توپ و چندتا وسیله دیگه برای ساخت ماکت مون بخریم"

"هوم..باشه"

رنجون یه ابروش رو بالا داد و گفت:

"آخر هفته هستا"

جمین هم، همین کار رنجون رو تکرار کرد و جواب داد:

"میدونم"

رنجون با شوخی گفت:

"با... باباهه کاری نداری؟"

و همین حرف باعث شد پس گردنی ای رو از جانب جمین بخوره.

رنجون خندید و گفت:

"اگه مجبور شدی که نیای میتونی بهم پیام بدی"

حالا که رنجون این حرف رو میزد، جمین یادش اومد که هر آخر هفته جنو دخترا رو به گردش و تفریح میبرد و یادش هم نمیومد که جنو ازش خواسته که بره باهاشون یا نه. پس وقت آزاد داشت و میتونست با رنجون بره.

وقتی جمین به خونه برگشت، لباس هاش رو عوض کرد و دوقلوها رو داخل اتاقشون ملاقات کرد.

Babysitter of two [Nomin] | completeWhere stories live. Discover now