| Chapter 14

241 78 16
                                    

" پارت چهاردهم "

بعد از ظهر اون روز، جمین همراه جنو و دوقلوها رفتن بازار تا اگه چیزی نیاز داشتن و میخواستن رو بخرن و از طرفی هم جمین یسری مواد غذایی برای خونه خرید.

از طرفی هم، به پیشنهاد جمین، مسیر از خونه تا بازار رو پیاده طی کردن.

به فروشگاه که رسیدن، جمین یه سبد خرید چرخدار گرفت و دخترا داخلش نشستن.

جنو ترجیح داد خودش سبد خرید رو هل بده.

جنو نمدونست که اخرین بار کی برا خرید اومده بود..اصلا یادش نمیومد.

وقتی دبیرستانی بود؟

مامانش معمولا انجام میداد و قبلا همراه مامانش میرفت ولی بعد از اینکه وارد دبیرستان شد دیگه همراهی رو گذاشت کنار.

دوقلوها هم برای اولین بار با خدمتکار رفته بودن خرید به جای پدرشون.

"چیزی میخوایین؟"

جمین از دخترا پرسید.

جمین منتظر بهشون نگاه میکرد و دخترا با چشم های خوشگلشون به جنو نگاه کردن.

جمین که متوجه شد دخترا میخوان از چنو اجازه بگیرن، گفت:

"از باباتون اجازه میگرین؟"

دخترا سرشون رو به نشونه اره تکون دادن.

"آه- جنویا! بزار برا یبارم شده آزاد باشن. این غذارو من درست میکنم.. این مهمونی کوچیک رو من میگیرم. پس کاری بهشون نداشته باش"

جمین غر زد و سمت بستنی ها رفت و دوتا بستنی گرفت.

جنو به دخترا نگاه کرد و دوباره سمت جمین برگشت.

"تو، پرروشون میکنی"

"جنویا! اونا بچه هستن و بزار بچگی شون رو بکنن"

جمین بدون توجه به جنو جلوتر رفت و هرچی که از نظرش لازم بود رو برداشت و گذاشت داخل سبد و توی این بین هم کلی خوراکی برای دخترا گرفت و بعد از تموم شدن خریدش به سمت پیشخوان رفت.

بعد از اینکه حساب کرد و خریدها رو توی پلاستیک گذاشتن به سمت خونه برگشتن.

جنو مسئول حمل پلاستیکا بود و جمین هم دست دخترا رو گرفته بود و دخترا هم مشغول خوردن بستنی ای بودن که پاپاشون براشون خریده بود.

"مشکلی که با اینجا موندن ندارین ؟"

جمین پرسید.

جنو خندید و گفت:

"واقعا نگران اینی که احساس راحتی میکنیم یا نه؟"

"خب شما توی یجای خیلی بزرگتر زندگی می کنین، با تموم امکانات... نگرانم که اینجا موندن سختتون باشه و نتونی بگی"

Babysitter of two [Nomin] | completeWhere stories live. Discover now