𝔓𝔞𝔯𝔱2🍃

47 15 23
                                    

آسمان تارکی و هوا سرد شده بود .دیگر گریه نمی کرد راستش اشکی برای ریختن نداشت
صفحه ی تلفنش را روشن کرد چهار ساعت بود که در پشت بام این ساختمان نشسته بود و به ماه در آسمان خیره شده بود
ماه هم مانند او تنها بود تنها در میان ستاره های درخشان ...
از تنهایی متنفر بود،از اینکه ماه تنهای این دنیا پر ستاره شود بیزار بود
تازه متجوجه تماس های سیچنگ شد،از اینکه دوستش را نگران کرده بود به خودش لعنت فرستاد
سیچنگ بهترین دوستش بود
ارع اون تنها نبود نباید به این زودی نا امید میشد او دوستی داشت که به فکرش بود کنارش بود
نگرانش بود
لبخندی بر لب های خشک و رنگ پریده اش آمد و خیلی زود بدون اتلاف وقت آنجا را ترک کرد
وارد خانه شد سوت و کور بود
چند قدم به جلو رفت با سیچنگی که زانو هایش را بغل کرده و خوابیده بود مواجه شد
لبخندی زد و کنار دوست روی کاناپه نشست
دلش نمی آمد بیدارش کند اما چاره ای دیگر نداشت زیرا با این قد کوتاه نمی توانست جسم دوست بزرگترش را تا اتاق ببرد به بیدار کردن سیچنگ اکتفا کرد و با ملایمت گفت

-سیچنگی ....سیچنگی بلند شو من اومدم
وقتی متوجه خواب سنگین سیچنگ شد فهمید که باید با روش همیشگی عمل کند
ضربه ی محکمی محکمی به باسن سیچنگ زد
سیچنگ چشمانش را باز کرده و سیخ روی کاناپه نشست
و با تعجب به قیافه ی تن که از واکنش او خنده اش گرفته بود نگاه کرد
دستانش را بالا برد و همانطور که خمیازه می کشید با دهن باز گفت

-شده یه بارم مثه آدم بیدارم کنی؟!
بعد با به یاد آوردن چیزی بلند شد و با داد گفت

-یا ده ساعته کجایی چرا گوشیت خاموشه کدوم گوری بودی ؟ها؟!
-آروم باش فقط یه هواخوری ساده بود
بعد به سمت آشپز خانه رفت جوری که انگار اتفاق هیچ اتفاق خاصی نیافتاده

سیچنگ از ریلکسیه او حرصش گرفت و پشت سر او وارد آشپزخانه شد و گوشه تن را گرفت

-بگو گوه خوردم دیگه بدون خبر جایی نمیری و گوشیتم هیچوقت خاموش نمیشع
یالا بگوو

-آخ..آخ با..باشه قول میدم غلط کردم ولم کن ...گوشممم

سیچنگ راضی از جوابش گوشش را رها کرد و به سمت یخچال رفت
نمی خواست دیگر بیشتر از این سواا پیچش کند می دانست تن به این هوا خوری ها نیاز دارد و قلب شکسته اش هنوز غمگین است
دوست خوش قلبش به مادرش وابسته بود همانند هر کودک دیگر ...
نودل ها و سوجو خارا از یخچال برداشت و چشمکش به تن زد

تن بعد از دیدن نودل هاا فهمید که از صبح هیچ چیز نخورده و گرسنه است به سمت نودل ها حمل ور شد و در یک حرک آنهارذ از دست سیچنگ گرفت و شروع کرد به آماده کردن نودل

سیچنگ که عجله ی دوستش را دید بدون گفتن چیزی مشغول چیدن میز شد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پتو روی سیچنگ که حالا از مستی داشت زیرلب با خودش حرف میزد کشید و به طرف اتاقش رفت

لباسای بیرونش رو با با لباس خواب هاش عوض کرد و روی تختش خزید

نامه ی مادرش را جلوی چشکانش گرفت و برای بار چندم آن را خواند
*چیتاپونِ من پسرم وقتی داری اینو می خونی قرار نیست من پیشت باشم راستش برای همین این نامه رو برات نوشتم
دوست نداشتم تنهات بزارم
تو تنها بچه ی منی و من تو رو بیشتر از خودم دوست دارم
به این فکر نکن که چرا من این کار و کردم و اینطوری به زندگیم پایان دادم ،دوست ندارم با این کارهام الگوی تو باشم
من مطمئنم تو به تنهایی می توین خیلی کارها بکنی
عاشقه کسی شو که عاشقت باشه
دنبال پدرت نگرد نمی تونی پیداش کنی
فک نکنم مشتاق دیدار با تو باشه
خوب غذا بخور فایتیگ
دوست دارم مادرت...
اشکش را پاک کرد
پدر و مادرش اکثرا دعوا میکردند اما او از عشق مادرش به پدرش خبر داشت
نمیشد گفت آرامش همیشه در خانه شان وجود داشت نه پدرش علاقه ی زیادی به مادرش نداشت و این سبب دعوای پدر و مادرش میشد پدرش تنها بخاطر تن با مادرش زندگی میکرد
اینکه پدرش به مادرش علاقه نداشت خیلی ناراحتش میکرد
اما چه میشه کرد ....
سوالات زیادی در ذهنش بود که همه ی آنها بی جواب بود یکی از آنها این بود که
چگونه می توانست دنبال پدرش نگردد؟!...
چشمانش را بست تا استراحتی به چشمانش دهد...



.●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

های هلوووو

اینم از پارت دومم
تصمیم گرفتم از این به بعد آخر هر پارت یه آهنگ بهتون معرفی کنم 🌟🎶

♡Dreamcatcher-Deja vu♡

ووت و کامنت بدین لطفا چن اولین بارمه فیک مینویسم واقعا به حمایتتون نیاز دارم 💚🍃

𝗯𝗹𝘂𝗲 𝗠𝗼𝗼𝗻🌑Where stories live. Discover now