𝔓𝔞𝔯𝔱3🍃

52 13 40
                                    

بعد اینکه صورتشو شست برای سیچنگ سوپ خماری پخت
و برای بیدار کردنش به اتاقی که سیچنگ در آن میخوابید رفت
در باز کرد و بع زوز هم که شده دوستش را بیدار کرد

امروز شروع جدید براش بود و باید این شروع رو با پیدا کردن شغل خوبی شروع میکرد
-سیچنگ تو نمی خوای کار کنی ؟!تا کی میخوای با پول بابات زندگی کنی ؟
سیچنگ سرفع ای کرد و گفت
-نمی دونم
و بعد به خوردن صبحانه اش ادامه داد

-تو رو نمی دونم اما من امروز می رم دنبال کار
از هفته ی بعد دانشگاهم شروع میشه و باید پول هر ترم رو دربیارم

سیچنگ باز به گفتن نمی دونم اکتفا کرد و این حرص تن را در آورد با قاشق روی دستش کوبید و با دهانی کج ادای سیچنگ را در آورد
-نمی دونم ،نمدونم ....مرض و نمی دونی درد و نمی دونی .‌ایششش

هر دو در سایت های مختلفی دنبال یه شغل خوب میگشتند

-تن من یکیشو پیدا کردم
ببین یه مطبی که به منشی نیاز دارع حقوقشم مناسبه

تن نالید
-آنی ...اگه دو روز اونجا کار کنم از بوی الکل خفه میشم نمیشه یکی دیگه
سیچنگ چشم غره ای به او رفت
تا خواست دنبال شغل دیگری بگردد زنگ در بع صدا در اومد
در را باز کرد و با ذوق گفت

-جیسونگییییییییی
و او را در بغلش فشرد
تن با شنیدن اسم جیسونگ به سمت در رفت و بغد از اینکه اون رو از بغل سیچنگ بیرون کشید
بغلش کرد و لپش رو کشید
-سلاممم کیوتیه من
جیسونگ لب هاشو جمع کرد و گفت


-یا هیونگ بس کنین مگع من بچم

سیچنگ و تن نگاهی به هم کردند و گفتند
-مگه نیستی؟
جیسونگ روبه روی تن وایستاد و با غرور گفت
-ولی تفاوت قدی مون اینو نشون نمیده

تن با کف دست ضربه ای به سر جیسونگ زد و با حرص سمت کاناپه رفت و نشست

-هیونگ دارین چیکار میکنین
-داریم برای تن کار پیدا میکنیم
سیچنگ گفت دوباره مشغول پیدا کردن شغلی شد

جیسونگ کمی فکر کرد و گفت
-میگم ....دوست پسر هیونگن یادتونه ؟جنوشی

تن و سیچنگ نگاهی به هم کردند و به زور جلوی خنده ی خود را گرفتند
تن گفت
-ارع ..خب..
جیسونگ ادامه داد گفت
-برادر اون یه شرکت نویسندگی دارع می تونی اونجا هم یه سری بزنی
با رشتت هم که جوره

تن هومیی گفت و ادامه داد
-فکر بدی نیست
همین فردا میخوام برم و بهش سر بزنم

○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

🎶ENEMY🎶
Kard

🌟ووت و کامنت پلیز

𝗯𝗹𝘂𝗲 𝗠𝗼𝗼𝗻🌑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora