وارد ساختمان نه چندان بزرگ شد
برعکس سادگی ای که بیرون شرکت داشت داخلش زیبا و شیک بود جوری که تن از زمان ورود با دهنی باز همه جا را نگاه میکرد
با کمک فردی وارد اتاقی شد و شروع به پر کردن برگه ی استخدام شد
اسم:چیتاپون لیچایاپورنکول تن
اسمش از نظر خودش راحت بود ولی سیچنگ حتی نمی توانست اسمش را به راحتی تلفظ کند...و همیشه به گفتن تن اکتفا میکرد برای همین خود را با نام تن به دیگران معرفی میکرد...
یکی یکی جلوی هر کدام از سوال ها را پر کرد و برگه را به شخصی که به او در آمدن به این اتاق کمک کرده بود داد
.
.
.
با استرس برگه را بیرون آورد
نوشته هایش را یک دور برای خودش خواند از نظر خودش متنش
خوب و کامل بود و از همه ی مهم تر جالب بود
اعتماد به نفسش از خلاقیت چشم گیری که در زمینه ی نوشتن داشت می آمد و او کاملا به خودش اطمینان داشت ...
برای نوشتنش سه روز بود کع تلاش میکرد..
+جناب چیتاپون می تونید بیایید داخل
نفسش را با استرس بیرون داد و وارد اتاق شد
مردی که با عینکی گرون پشت میز نشسته بود به او اشاره کرد تا بنشیند
نشست و بعد دادن بیوگرافیه کاملی از خود شروع به خواندن متن عزیزش شد
شبیه بچه های دبستانی شده بود که روبه روی سی دانش آموز و مهمتر از آن روبه روی معلم دارد اولین انشایش را میخوانددستانش یخ بسته بود و نگاه سردِ مرد روبه رو استرسش را چندین برابر میکرد ....
با تمام شدن متن، مرد کمی مکث کرد بعد برگه را از دست تن گرفته و او را به بیرون هدایت کرد
همانطور که داشت در دلش به مردی که بدون گفتن چیزی او را به بیرون راهنمایی کرده بود فش میداد روی صندلی نشست و تصمیم گرفت گوشی اش را چک کند
کلی مسیج از سیچنگ داشت و از او در مورد استخدام و شرکت میپرسید ولی الان حوصله ی جواب دادن به سیچنگ را نداشت برای همین گوشی اش را خاموش کرد
.
.
.
.ظاهرش شاداب اما درونش سرچشمه ی غم بود
این جمله ای بود که سیچنگ هر روز با دیدن تن به ذهنش می آمد
دلش برای گربه ی کیوتش میسوختکاش می توانست مادرش را برایش بازگرداند
اما هم من هم تو و هم خود سیچنگ می داند که این کار غیر ممکن است
قدم هایش را تند تند بر می داشت
جوری که گویی کسی او را دنبال میکند و قصد جانش را داردنفس زنان وارد مغازه ی کوچک و دلنواز شد
مغازه ای که دو هفته ای میشد میزبان سیچنگ بود ....
روی صندلی ،کنار گل مورد علاقه اش نشست ...
نگاهش در گلبرگ های گل نبود بلکه محو چشم پسری بود که اولین دلیل آمدنش به این مغازه ی کوچک بود ....
دوست داشت عکس چشمانش را قاب کرده و روبه روی تختش بگذارد و تا از خواب بلند شد اولین چشمی که میبیند آن دو تیله ی سیاه باشد ....نه تنها چشمش بلکه دهانش ....لبخندش ...گونه هایش ...حتی موهایش ...با فکر خود خنده ی ریزی کرد و نگاهش را از الهه ی روبه رو گرفت و خود را با گل مقابلش سرگرم کرد
.
.
.
.
.
بعد از فروخت گلی زیبا به مشتری ای سخت پسند روی صندلی چوبی نشست و چشمش به مهمان روزانه اش افتاد
دو هفته ای میشد هر روز به گل فروشی اش می آمد و بدون خریدن گلی به گل های بابونه نگاه میکرد و سپس میرفت...لبخندی که بعد از دیدن آن پسر به لبش آمده بود را حفظ کرد و رو به او گفت
-اون گل ها چیزی دارن که من نمی تونم ببینم ؟
سیچنگ با شنیدن صدای بم و زیبای فروشنده با به سمتش چرخید
با لبخندی کیوت گفت
-بستگی به خودت دارع
می تونی هر جوری که دوست داری ببینیشون
-خب....تو چی میبینی ؟
سیچنگ از سوال یهویی فروشنده جا خورد و گفت
-می تونم وفاداری و عشق خالص رو ببینمیوتا نگاهش را از پسرک گرفت و به گل های سفید و ظریفِ بابونه دوخت
-هممم منکه چیزی جز گلای زیبایی که بهم آرامش میدن نمی بینمسیچنگ لبش را جمع کرد
-شاید باید عاشق شی !
یوتا به چشمان سیچنگ نگاه کرد و گفت
-یعنی تو الان عاشقی؟سیچنگ نگاهش را دزدید
-اون گلا اسمشون چیعیوتا بلند شد و با دست اشاره کرد و گفت
-این؟
سیچنگ اوهومی گفت
-پپرومیا
سیچنگ اهانی گقت و دوباره نگاهش را به گل های بابونه دوخت.
.
.
.
.
.
ددست راستش را با دست چپش گرفته و با ذوق و لبخند به دست راستش نگاه میکرد
تن از وضعیت دوستش خنده اش گرفته بود
جوری به دستانش خیره بود که گویی چیزی ارزشمند است
، نه از گوشت بلکه از طلا و نقره است
-یااااااا ....یاااا منو نگاه کن چته ؟چرا مثه گاو زل زدی به دستات ؟!!!
سیچنگ بدون اینکه نگاهش را از دستش بگیرد جوابش را داد
-اون باهام دست داد
و جیغی از خوشحالی کشید و ادامه داد
-قرار نیس حالا حالا دشتم رو بشورم ...وای باورم نمیشه ...اسمش خیلی کیوت بود و خیلی جذاب
تن ابروی بالا انداخت و گفت
-چی گفتی ؟کب باهات دست داد؟!کیوت ؟!!!جذاب؟
-سیچنگ بلند شد و همانطور که به طرف اتاقی که در آنجا می ماند میرفت گفت
-فردا برات توضیح میدم الان نمیشهتن سری از روی تاسف تکان داد
-عنتر حتی نپرسید کارت چطور پیش رفت ...○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
آهنگ پیشنهادی
🎶𝐁𝐄𝐁𝐄🎶
🎵𝐌𝐨𝐧𝐬𝐭𝐚 𝐱🎵سلامم
امیدوارم از این پارت هم لذت ببرید 💚🍃
و ووت و کامنت یادوتون نره♡
خوشحال میشم فیکمو به دوستاتونم معرفی کنین🙃
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝗯𝗹𝘂𝗲 𝗠𝗼𝗼𝗻🌑
Maceraاسم فیک:ماه آبی(blue moon) کاپل های اصلی :جانتن کاپل های فرعی :یووین ،دوته ......در اتاق را باز کرد و با دیدن صحنه ی مقابل زبانش بند آمد هضم تصویر مقابل برایش دشوار بود ....... روز های آپ :نامشخص امیدوارم لذت ببرید ^^