Love or lie

769 114 81
                                    

ووت رو همین الان بده تا یادت نرفته:)♡

■■■■■■■■■■

جیسو با تعجب به رفتارهای تهیونگ نگاه میکرد-چیزی شده؟
تهیونگ آهی کشید و سمت جعبه ای رفت-اینارو موقع برگشت از ژاپن برات خریده بودم که تبدیلش کردی به بدترین خاطره...
مکثی کرد و ادامه داد- دلیل اینکه بهت میدمش واسه اینه که نمیتونستم به شخص دیگه ای بدم یا دورشون بندازم حالا که اومدی میدمش به خودت.
جیسو شرمنده نگاهی بهش کرد-تهیونگ..

تهیونگ تو چشماش نگاه نمیکرد-چیزی نمیخواد بگی فک کنم حرفی نباشه.
-همسرت چی؟
جیسو اروم پرسید.

-دیگه همسر من نیست،آیرین و من جدا شدیم. و خب گفتم که نمیتونستم به کسی جز خودت بدم چون با یاد تو خریده بودمش.

جیسو متعجب پرسید- جدا شدین؟
تهیونگ بی حوصله دستی کرد تو موهاش- حوصله ی توضیحشو ندارم... چیزی برای تعجب وجود داره؟

جیسو سری به طرف تکون داد-نه.
بعد لپشو از داخل گازی گرفت-تهیونگ من متاسفم،بابت همه ی این سال ها.

با خروجش از اتاق رفت سمت تهیون.
دیگه درست نبود با تهیونگ زیاد در ارتباط باشه. قبلا هم درست نبود،باید حد خودشو میدونست اون جیسو بود. دختری که کلی مشکل آفریده بود.

روزها میگذشتن و جیسو سعی میکرد تندتند به تهیون سر بزنه.
تهیونگ اصلا باهاش حرف نمیزد و خب خودشم همینو ترجیح میداد.

کم کم چشماش داشت گرم میشد که گوشیش زنگ خورد. نگران نگاهی به شماره انداخت،تهیونگ بود. این موقع شب برای چی زنگ زده بود؟
با دلهره گوشیرو برداشت-تهیونگ چیزی شده؟
بعد با خطاب کردن اسم کوچیک تهیونگ ضربه ی نه چندان ارومی به پیشونیش زد. اما کارازکار گذشته بود.

-خونه ای ؟
با صدای گرفته ی تهیونگ به خودش اومد-اره چی شده؟
-تهیون بی قراری میکنه یکم تب داره.. نمیدونم چیکار کنم. تنهایی هم نمیتونم ببرمش بیمارستان.

با این حرف تهیونگ احساس کرد لحظه ای روح از بدنش جدا شد- الان میام.

بدون هیچ حرفی با عجله از خونه زد بیرون.
حتی به این فکر نکرد که اون وقت شب چطوری از خونه زد بیرون.
تهیون تب داشت و این بزرگترین ترس جیسو تو اون وقت شب بود.
با عجله وارد خونه شد، عصبی و درمونده بدون توجه به تهیونگ وارد اتاق تهیون شد.
تهیونگ پشت بندش وارد اتاق شد.
جیسو دستشو رو پیشونی تهیون گذاشت،اصلا خوب نبود.
-تهیون...
صداش کرد.
تهیون با بی قراری چشماشو باز کرد-مامانی...
با فهمیدن اینکه هوشیاره بوسه ای رو پیشونیش گذاشت و گفت-خوب میشی.
با نگرانی پرسید-چرا تب کرده؟
تهیونگ عصبی دستی تو موهاش برد- رفته بودیم بیرون فک کنم سرما خورده.
جیسو سریع دستشو سمت تیشرتش برد و درش اورد.
-ببریمش دکتر.
تهیونگ دستپاچه پیشنهاد داد.
جیسو سری تکون داد- فعلا نه،تبشو باید سریع بیاریم پایین وگرنه تشنج میکنه تا برسیم اونجا.
از تهیونگ آب سرد گرفته بود و کل بدن پسرشو باهاش مرطوب میکرد.
با خودش شربت اورده بود.
استامینوفنی که موقع تب بهش میداد روبه خورد تهیون داد.
تهیون حتی نا نداشت حرفی بزنه.
بعد مدتی تبش پایین تر اومد و خیال هردوشون راحت شد.
تهیون حالا راحت خوابیده بود.
اروم از اتاق تهیون اومدن بیرون. جیسو آشفته پرسید- چرا مراقبش نبودی؟
تهیونگ با بی حوصلگی نگاش کرد- بچه مریض میشه خب..
جیسو آهی کشید- الان مسئولیت بیشترش با توعه و نباید اینقدر با بی احتیاطی راجبش حرف بزنی.
این حرفش به مذاق تهیونگ خیلی نساخته بود- منظورت چیه؟ بی احتیاطی؟
جیسو با خستگی گفت-خواهش میکنم تمومش کن تهیونگ اصلا تقصیر منه باشه؟
بعد در حالی که میرفت سمت اتاق تهیونگ گفت- شبو که میتونم پیشش بمونم و مراقبش باشم؟
تهیونگ چیزی نگفت و با چشماش تاییدش کرد.

Behind The Mask (My Dilemma 2)Where stories live. Discover now