همونطور که اتوبوس یهویی ترمز کرد، از خواب پرید درحالیکه نمیدونست کجاست.
جیهون که جونکیو روی شونههاش خوابش برده بود زمزمه کرد :"نترس"
جیهون دستای جونکیو رو گرفت و دوباره گفت:
"نترس، دیگه قرار نیست اون خاطره رو زندگی کنیم"جونکیو نفس راحتی کشید. جیهون دستش رو محکمتر فشار داد.
"تو هم یکی از همون ۱۱۲ تایی"
جونکیو زیر لب گفت.