"قلبی با رایحه گل بابونه" p.t4

17 7 75
                                    

The song: Gymnopedie by Erik satie
.
.

وقتی یه خونه رسیدن جوانا اروم بیرون اومده بود و با چشم های غمگینش به هری نگاه کرد
لو انگار غش کرده بود...

دقیقا مقل موقعی که لویی رو داخل ماشین گذاشتتش بغلش کرد و طبق مسیری که جوانا میگفت به اتاقش بردتش.

جوانا اروم گریه میکرد که هری با گذاشتن پتو روی بدنش رو به جوانا رفت و دستش رو پشتش گذاشت

هری: خانم خیلی حالتون بده میخاین یکم استراحت کنین یا یک قهوه ای بخورین حال لویی که خوبه و بهترم میشه فعلا که خابه خودتونو اذیت نکنین ممکنه که بیدار بشه شما که نمیخاین اینطوری شمارو ببینه..

جوانا نگاهی به هری انداخت و به ارومی از اتاق بیرون رفت قبل بستن در نگاهی به لویی که غرق خاب بود انداخت و در و بست.

هری: شما بشینین اگه اشکالی نداره من براتون قهوه درست میکنم
جوانا حالش بدتر از اینا بود که بخاد مخالفت کنه سرش و تکون داد و نشست

بعد چند دقیقه هری دوتا فنجون قهوه درست کرد و به ارومی بفرمایید و گفت و فنجون و جلوی جوانا گذاشت و مال خودش هم جلو خودش

جو ساکت بود و هری نمیدونست چیکار کنه حال اون زن و ندونستن انجام کاری هری و بیشتر ناامید میکرد

هری: لطفا قهوتونو بخورید خانم
جوانا: لو کجا رفته بود

هری نگاهی بهش کرد نمیخاست بگه داشت خودکشی میکرد.. چطور حتی میگفت؟ اما اینکه میدونست بد بود؟

هری: توی مترو دیدمش.. یعنی.. سعی داشت خودش و پرت کنه وسط مترو..

جوانا سریع دستش و جلوی دهنش گذاشت و تقریبا هق زد

هری: من جلوشو گرفتم.. اگه زود تر نمیرسیدم واقعا هیجوقت خودم و نمیبخشیدم..

هری دید که جوانا آروم ‌نمیشه کنارش رفت و اون زن رو بغل کرد و پشتش رو نوازش کرد چند لحظه بد که دید اروم شده به ارومی جدا شد

جوانا: ازینکه اونجا بودی ممنونم.. هری..

مکثی که بینش داشت لبخند ملایمی روی صورت هری به وجود اورد و باعث شد دوباره اون زن شکسته رو بغل کنه.

هری:میخاید حرف بزنید با من؟ یحورایی تعریفه ولی شنونده خوبیم..

جوانا نگاهی به هری انداخت و با دستاش بازی کرد
به ارومی داشت صحبت میکرد شاید این اروم‌ترش میکرد و یکمی خالیش میکرد..

هری حین صحبت های جوانا و گریه و حرفای غمگینش اشکاشو زودی پاک میکرد تا بتونه روحیه بده نه اینکه کاری کنه بقیه بیان جمعش کنن..

اون فقط روحیه خیلی عاطفی ای داشت و زود گریش میگرفت..

جوانا: من فقط زندگیه اون و خراب کردم
هری: نمیتونین باورش و بکنین که شما فرشته ی زندگیش بودین.. اگه شما نبودین قطعا توی اون سرما لویی..فوت میشد و این بدتر از هرچیزی بود
اینکه شما این حقیقت رو به لو نگفتین از قصد نبوده شما فقط نمیخاستین فکر کنه که بچه ی شما نیست و علاقش و از دست بده..
ولی شما برای اون بیشتر از مادر بودین جایگزین اون مادری که بلا های بدی سرش اومد و فوت شد ..
اینو بدونین اون قطعا یجایی توی همین خونه یا حتی اسمون به اینکه شما وجود دارین و مواظب لویی هستین خوشحاله و میخنده
من شناخت زیادی از لو ندارم اما قطعا اگه براش تعریف کنین اون همچیز و درک میکنه
بهش بگید اون نیاز داره بشنوه.

soleil's bookOnde histórias criam vida. Descubra agora