'قلبی با رایحه گل بابونه' p.t1

38 9 5
                                    

The song: state lines by novo amore

دقیقا همون لحظه ای که تمام دنیا به پایان رسیده بود و دیگه فردایی نبود تو امروز من رو ساختی..
بدون اینک نگران فردایی باشی.
.
.
.
با تمام توانش قدم های تند و سریع شو به انتهای دانشکده رسوند حین عبور کردن از راهرو ها با چندتا از دوستاش خداحافظی کرد، بدون اینکه بهشون فرصتی به جواب دادن بده.

تقریبا داشت از محوطه دانشگاه بیرون میومد. دلش میخاست به خونه بره و یک لباس شیک تری بپوشه ولی ایناییم که تنش بود بد نبودن...

زین حق داشت که سرش هی غر بزنه، اون خیلی سر اینکه تو رابطه باشه ضعیف بود.

ابدا لو یک پسر با نظم و ترتیب و با برنامه ریزی نبود اون مثل یک بمب پر از انرژی بود. فقط وقتی حرف از توی رابطه رفتن میشد بکل بهم میریخت میریخت و نمیدونست چیکار کنه.

شاید زیادی سخت میگرفت، یا اصلا اون عاشق نبود؟

عشقی که توی داستانا میگفتن رو اصلا به چشم ندید، میشه گفت.. به این عقیده بود که اینجا دیزنی نیست.با هر دختری که بود چیزی و حس نمیکرد،
چیزی که ته دلتو میلرزونه ..

هر رابطش سر چندروز یا همون روز اول به پایان میرسید. خب حق داشت یموقع ها واقعا از نظرش اونا نباید اینطور میکردن. اون از دخترا بدش نمیومد ولی طوری رفتار میکردن که اصلا میموند چیکار کنه...

مثلا یک باری که به دختره گفت تو مستم میکنی انگار از بین انگورا چیدنت... خیلی شیرینی انگار زنبورا ریدنت..
و از هرجایی که میشد بلاکش کرد..

یا یباری که دریا رفته بود و موقه آب بازی دختره ابروشو جلوی مردم برد...خب اون فقط یه سطل اب بود که ریخت سرش..

یا اصلا اون دفعه که داشت دختره رو قلقلک میداد و اون از شدت خندیدن حین التماساش به تموم کردنش میگوزه و همین کافی بود که لو از خنده پاره بشه و دوباره کات کنه..

این رو هم نمیشه فاکتور گرفت که قدری بابتش ناراحت نشد و خوشحال به خونه رفت هرچند اون دخترارو نایل و زین به سختی جور کرده بودن..

البته کساییم بودن که بخان خودشونو به لو بچسبونن ولی خب
گاد..

با فکر کردن به این ها سرشو پایین اورد و به نشونه تاسف تکون داد. راهش و ادامه داد تا زود تر بتونه برسه، با رسیدنش به کافه از مسیح بخاطر زودتر رسیندش و نبودن لیندا_دوسدختر جدیدش_ تشکر کرد.

تازگی ها با لیندا اشنا شده بود به نظر دختر خوبی میومد. اون شوخ طبع بود و مهربون..
یکی از میز های کافه رو انتخاب کرد و روی صندلی مورد نظرش نشست.

soleil's bookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang