"16 جولای 2001"
'Prosopagnosia'
_پروسوپاگنسیا، میتونیم صداش کنیم "ادراک پریشی چهره" یا همون کوری چهره؛
این بیماری که از اختلال در عصب های مغز به وجود میاد، قدرت تشخیص دادن چهره ها رو از فرد میگیره.
نفس عمیقی گرفت و خودکار آبی رنگ رو روی برگه رو به روش به حرکت دراورد؛ لبخندی زد و نوشته ی داخلش رو جلوی چشم های والدین نگرانی به نمایش گذاشت.
'脳'
_برای درک بهتر، میشه لطفا این کلمه رو برای من بخونید آقای کیم؟
خونسرد به چشم های پرتلاطم مرد رو به روش خیره شد و بعد از مکث کوتاهی جواب سوال خودش رو داد:
_این یه کلمه ژاپنیه، خونده میشه 'نو' به معنای 'مغز'.. ما همه میتونیم ببینیمش، خط هاشو، شکستگی هاشو، بالا و پایین شدنش رو.. اما معنیش چی..؟ میتونیم بدون خوندش متوجه مفهومش بشیم؟
_من متوجه نمیشم.. منظورتون از این حرفا چیه؟
با شنیدن جمله بغض دار و زنونه ای که تو فضا پیچید، لبخند نرمی زد و با لحن دلگرم کننده همیشگیش جواب داد:
_خانم کیم، پسر شما تمام جزئیات رو میبینه.. اما موقع تشخیصش به مشکل میخوره؛ تمام اینا رو گفتم تا احتمالات گذشته رو تکذیب کنم، اون هیچ مشکلی در حافظه یا بیناییش نداره، دلیل اصلی جایی داخل مغزش پنهان شده.
اتمام جمله اش وصل شد به ترکیدن بغض خانم رو به روش و سوال نگران پدری که بخاطر آینده پسرش مضطرب بود.
_بیماریه خطرناکیه؟ راه درمانش چی؟ ما باید چیکار کنیم؟
_چند لحظه به من مهلت بدید کاملا براتون بازش میکنم.
دستمال نیلی رنگی رو از داخل کشوی پشت میزش خارج کرد و جلوی زنی که بدون کنترل رو اعمالش، اشک میریخت گرفت؛ لبخندی از حاکم شدن دوباره ی سکوت بر فضا رو لبهاش نشست و اینبار با حوصله بیشتری شروع به توضیح دادن کرد:
_این بیماری از 3 راه به وجود میاد..ضربه شدید به سر، تومور مغزی و حالت مادر زادی؛ اما جای نگرانی وجود نداره چون با توجه به آزمایشات انجام داده شده ما اطمینان داریم که این بیماری با پسر شما زاده شده.
جرعه ای از نوشیدنی گرمش رو وارد معده اش کرد و خیره به چشم های مرد رو به روش ادامه داد:
_در مورد درمان.. متاسفانه هنوز هیچ راه درمانی در هیچ جای دنیا پیدا نشده و بیماران پروسوپاگنسیا باید یاد بگیرن با بیماریشون زندگی کنن، که من پیشنهاد میکنم اینکار رو به کمک مشاور انجام بدین.
_یعنی هیچ دارویی برای کمک بهش وجود نداره؟ درد نمیکشه؟
_نگران نباشید خانم کیم، هیچ مشکل جسمی ای برای پسرتون به وجود نمیاد و اون در شرایط کاملا نرمالی تو سن خودش قرار داره.
نگاهشو تو برگه های روی میز چرخوند و خیره به عکس پرسنلی پسره 6 ساله پرسید:
_اون الان کجاست..؟
.......................................................
YOU ARE READING
The Blue Rose
Romance💙The Blue Rose 🌈Couple:Vkook, Hopemin 🦋Genre:Romance, Angst, Smut ❄Writer:Ania ⏳Up:Saturdays 💎My Telegram ID:Ania_jk دنیایی رو تصور کن که همه غریبه باشن دنیایی که با یه عالمه چهره ناشناس تزیین شده دنیایی که همه رنگ ها رو واسه زیبایی میبینن اما...