part 3: the new game

2 3 2
                                    

آه کلافه ای سَر داد و قدم های نامنظمش رو سمت کاناپه کوچیک وسط هال کشوند.
اینکه تنها برادرش درحال عذاب کشیدن بود و هیچ کاری از دستش بر نمیومد داشت هر ثانیه به مرز دیوونه شدن نزدیک ترش میکرد؛
خودشو کنار جیهوپ انداخت و در حالی که میدونست بحث خوشایندی نخواهد بود تصمیم به باز کردنش گرفت.
_بازم همون اسم؟
_با دیدنش همه چی به هم ریخت جونگکوکا..
_چرا داستان اصلی رو بهش نمیگی؟
_فکر میکنی دلش میخواد باهام حرف بزنه؟ اونم الان که کس دیگه ای تو زندگیشه؟
_بنظرم حتی اگه اینطوری باشه هم حقشه حقیقت رو بدونه!
_طوری که فهمیدم امروز استودیو شبیه سازیه، شاید برم اونجا.
_استودیو..
لبخند کم رنگی زد و با کنجکاوی جمله اش رو تغییر داد.
_پس.. کیم تهیونگ همون مدلیه که باعث شد تو و جیمین هیونگ با هم آشنا شید؟
_هوم..
_در این صورت حتما چیزای زیادی ازش میدونی نه؟
_احتمالا؟
_اون راز بزرگ مرموز بودنش چی؟
جیهوپ کلافه دستی تو موهاش کشید و به پشتی کاناپه تکیه داد.
_چرا انقدر کنجکاوی؟
_بگو دیگه.
_پس هرگز فکر جار زدن این حرفا رو نکن!
_قسم میخورم اینکارو نمیکنم.
_اون پروسوپاگنسیا داره، چی بهش میگن.. کوری چهره؟
جونگکوک که گیج شده بود کمی به جلو متمایل شد و به جیهوپِ بی حوصله زل زد.
_یعنی..
_یعنی نمیتونه چهره افرادو تشخیص بده، همه آدمای فاکی غریبه هستن.. واو خوش به حالش که قرار نیست هرشب به یاد خنده های لعنتیه کس دیگه ای به خواب بره!
با اتمام جملش از جا بلند شد و بدون تلف کردن ثانیه ای، سمت اتاقش به حرکت دراومد؛
جونگکوک که کاملا تو جمله اولی غرق شده بود، حتی نتونست نسبت به عصبی بودن جیهوپ واکنش نشون بده و درحالی که از تمرکز اخم بزرگی بین ابروهاش جا خوش کرده بود، درحال چیدن پازل جواب هاش کنار هم، به نقطه ای نا معلوم خیره شد.
_پس برای همین اون روز نتونست منو بشناسه، کار نکردن با عکاس های دیگه و شرکت نکردن تو جشنواره ها.. چرا به فکر خودم نرسید؟
پچ پچ کنان با خودش بحث میکرد و جواب های معقولانه تری به ذهن کنجکاوش هدیه میداد، قرار نبود دیگه اون پسر رو ببینه اما چرا نسبت بهش انقدر حساس شده و ثانیه ای از فکرش در امان نیست؟
_اوه پسر یه حسی بهم میگه اون خداحافظی فقط یه نمایش بوده!
جونگکوک ذاتا پسر کنجکاوی نبود اما پرونده کیم تهیونگ به رهبری سلول های خاکستری مغزش و خبر چینیِ گلبول های قرمز خونش، بدجوری بین رگ هاش میپیچید و احساسات مختلفش رو بیدار میکرد؛
شاید حق با اون بود.. اون خداحافظی در واقع برای پایان دادن به زندگی قبلیشون و مقدمه داستان جدیدی اتفاق افتاد..
................................................

_باشه اونو میدونم ولی.. چی؟؟
با پیچیدن بوق ممتد تو گوشش مبایل رو پایین اورد و با حرص غرید:
_مامااان!!
_چیشده پارک جیمین اینجارو گذاشتی رو سرت؟
تهیونگ در حین اینکه با حالت گرفتن موهاش درگیر بود پرسید و نگاهش رو از تو آینه به جیمین داد.
_ازم میخواد با دوست پسرم برم اونجا..
_چی؟ مگه قرار نبود بهش بگی؟ جیمین دو سال گذشته!
_ازم انتظار داری تو این سالهای آخر زندگیش بهش خبر بدم اوه مامان دیدی قلب پسرت به مسخره ترین حالت ممکن شکسته و تو پیشش نبودی؟
سرشو پایین انداخت و پچ پچ کنان با لحن معصومی ادامه داد:
_همینجوریش سره گرایشم دو سال عمرمونو تباه کردیم..
_این چیزی نیست که بخواید سرش بحث کنید.
_تو اونو نمیشناسی؟
_حالا میخوای چیکار کنی؟
کلافه دکمه دوم پیراهنش رو باز کرد و جواب داد:
_نمیدونم..
_با مینهیوک برو.
_یا کیم تهیونگ!
تهیونگ خنده ای کرد و با چرخیدن تو جاش، نگاه خونسردش رو به جیمین دوخت؛
شمرده شمرده همراه با بالا اوردن انگشتش شروع به توضیح دادن کرد:
_ببین پسر تو الان چند تا انتخاب داری؛
یک، بری جانگ هوسوک رو از گل فروشی برداری با خودت ببری.
دو، مینهیوک رو به عنوان دوست پسرت معرفی کنی.
سه، یه پسری رو از تو خیابون برداری ببری پیش مادرت.
و چهار، بری بگی مامان قلب پسرت به مسخره ترین حالت ممکن شکسته و تو پیشش نبودی!
با اتمام حرفش ابرویی بالا انداخت و به حرص درار ترین حالت ممکن دوباره مشغول بازی کردن با حالت موهاش شد.
_من پنج رو انتخاب میکنم!
_اون کدومه؟
_دستتو میگیرم که موقع پرت کردنِ خودم از پشت بوم تنها نباشم.
_این الان تهدید به قتل بود؟
_نه، پیشنهاد مسالمت آمیز سفر به دنیای پس از مرگ بود!
لبخند جذابی رو لب هاش کشید و همراه با حرکت سمت در خروجی جواب داد:
_بیا فعلا به کارامون برسیم.. بعدش به بدبختیامون فکر میکنیم.
_اوهوم، بذار من جلو برم.
با باز کردن درِ اتاق میکاپ و قفل شدن نگاهش به قامت محکم جیهوپ و جونگکوکی که تونسته بود با اصرار، هیونگش رو راضی کنه تا با خودش به استودیو بیارتش قفل شد..
تپش قلبش طبق انتظار بالاتر از حالت معمول رفت و مردمک های بی قرارش شروع به لرزیدن کردن؛ بی معطلی سمت پسر گیجی که سعی به شناختن اشخاص رو به روشون رو داشت، برگشت و دستپاچه لب زد:
_تهیونگ، از اون سمت بریم!
خواست اولین قدم رو برداره که با حس حلقه شدن انگشت های آشنایی دور بازوش خودش رو با شتاب عقب کشید.
_حتی فکر لمس دوبارمو هم از ذهنت بیرون کن!
_جیمین من..
_تو چی؟ جیهوپ تو چی؟ تو گند زدی و فکر نمیکنم الان برگشته باشی تا جمعش کنی، پس لطفا دیگه نزدیک من و زندگی ای که بدون تو ساختم نشو!
_فقط چند دقیقه..
نگاه شکسته اش رو به چشم های مصمم رو به روش دوخت و با لحن کنترل شده ای گفت:
_اونموقع که من روز ها منتظر بودم تا بیای و برام کوچیک ترین بهونه ای بیاری وقت نداشتی، متاسفم.. حالا دیگه من برات وقت ندارم..
_آره میدونم.. میدونم گند زدم و برای درست کردنش خیلی دیره، فقط به حرمت خاطره هامون بذار باهات حرف بزنم.
_دقیقا بخاطر همون خاطره هاس که دیگه نمیخوام باهات حرف بزنم!
با صدای خش داری گفت و تمام سرعتش رو تو پاهایی که از حس ضعف چیزی به از کار افتادنشون نمونده بود گذاشت؛
نمیتونست بیشتر از این تو چشم های پر فریب رو به روش نگاه کنه و بذاره دوباره وسوسه های قلبش به سراغش بیان.
تهیونگ که تمام این مدت سکوت کرده بود پشتش حرکت کرد و با به دام انداختن بدن آزرده اش بین دست های خودش، با لحن آرومی گفت:
_جیمین چرا بهش زمان نمیدی؟
_چی میگی تهیونگ؟ من نمیخوام ببینمش!
_هیچوقت فکر کردی اون چه حسی داشته؟
_ولی.. ولی..
_قبول کن خودتم میخوای حقیقتو بدونی!
با چهره ای که چیزی به در هم شکستنش نمونده بود، به تایید سر تکون داد و نگاهش رو سمت جیهوپ و جونگکوک چرخوند.
_تهیونگ آماده ای؟ آقای نام اینجاست.
صدای جینهو درامای ساخته شده بینشون رو شکست و با اتمام حرفش قامت رییس پول دوست و بد اخلاق کمپانی تو دید قرار گرفت.
_این استایل آزمایشیه عکس های ایتالیاست؟
_بله.
_ستاره‌ی کره.. کیم تهیونگ تو این لباس های میدرخشی!
آقای نام با نیش بازی رو به تهیونگ لب زد و نگاهش رو اطراف چرخوند.
_مدل های زیر صحنه کجان؟
جینهو با تک نگاهی مدل هارو فراخواند و جواب داد:
_از بین این 10 نفر 5 نفرشون به ونیز میان، انتخاب با شماست.
خنده ای رو چهره مرد مسن نشست و با اشاره انگشت 4 تا از زیبا ترین دختر های حاضر رو انتخاب کرد؛
حالت متفکری به خودش گرفت و بعد از چرخوندن نگاهش بین همه افراد دستش رو سمت پسری که دورتر از بقیه تو سکوت ایستاده بود گرفت.
_من اونو میخوام!
_اما رییس ایشون جزو مدل ها نیستن.
بی توجه به حرف جینهو جلو رفت و رو به روی جونگکوک ایستاد، با نگاه نچندان خوشایندی پسر رو به روش رو برانداز کرد و باعث شد سرش رو بالا بگیره.
_اسمت چیه؟
_جونگکوک..جئون.
_خیلی خوبه آقای جئون!
_ولی جناب..
پوزخندی زد و بی اعتنا به اعتراض جونگکوک قدم های محکمش رو سمت مخالف سالن حرکت داد.
_من این مدل هارو میخوام، بقیه موارد هم که تایید کردم.. خسته نباشید.
با خروج پر سر و صداش نفس آسوده ای تو فضای متشنج استودیو پیچید و جونگکوک که گیج تر از هر زمان دیگه ای بود نگاهش رو به جینهو داد.
_الان چی شد؟
_احتمالا باید یه قرارداد یک هفته ای با کمپانی ببندی پسر.
_من نمیخوام مدل باشم!
_پول خوبی توشه.
_ولی..
_بنظرم بهتره همین الان قبولش کنی، نام سه پیونگ کسی نیست که به خواسته اش نرسه، چیزه زیادی ام ازت نمیخواد.. فقط یک هفته قراره با ما به سفر بیای.
با خونسردی بیش از اندازه اش اعصاب جونگکوک رو حسابی به هم ریخته بود و در نهایت با گرفتن کارت شرکت جلوی پسر کوچیک تر آخرین قدم هارو روی مغزش برداشت.
_فردا برای بستن قرارداد به این آدرس برو.
با اتمام جملش بدون صبر کردن برای شنیدن جواب جونگکوک ازش دور شد و بین مدل های انتخاب شده شروع به توضیح دادن جزییات کرد.
تهیونگ که با این اتفاق چیزی به ذهنش رسید بود سمت جونگکوکِ عصبی قدم برداشت.
_فکر کنم همکار شدیم.
_اینطور نیست!
_فرصت خیلی خوبیه.
_قصد ندارم قبولش کنم.
_اگه طرف قراردادت من باشم چی؟اون وقت محدودیتای کمپانی رو نداری.
_منظورت چیه؟چرا باید با تو قرارداد ببندم؟
جیمین با خواندن نقشه تو سره تهیونگ، نفس عمیقی کشید و در جواب به چشم های گیج جونگکوک جمله بندی کرد:
_تهیونگ یک هفته به منیجر نیاز داره چون من نمیتونم همراهیش کنم.
_اون وقت چه کاری از من بر میاد؟
_فقط باید همراهیش کنی و نذاری تو جمع تنها باشه، همین.
_عااا بخاطر اون بیمـ..
جونگکوک که تازه متوجه موقعیت تهیونگ شده بود با لحن بلندی جمله داخل سرش رو بیان کرد و باعث قرار گرفتن دست جیهوپ جلوی دهانش و قطع شدن رشته کلماتش شد.
_جونگکوک وسط جمعیم!
_اوه متاسفم.
_تو میدونی؟
تهیونگ با لحن خشکی پرسید و نگاه بی حوصله اش رو به جیهوپ داد.
_همین امروز بهش گفتم.
_چه راز نگهدار!
_به هر حال که خودتون الان باید بهش میگفتین با اون پیشنهادتون!
جونگکوک کلافه از بحثی که مربوط به خودش بود قدمی جلو برداشت و پرسید:
_یه دلیل بیارید که چرا باید پیشنهادتون رو قبول کنم.
_تو در هر صورت به این سفر میای و پیشنهاد ما به مراتب خیلی بهتر از پیشنهاد نام سه پیونگه!
_گزینه دیگه ای نیست؟
_تو انتخاب شدی.. و این آخرشه.
_پس گلخونه چی؟
_بنظرم پولی که میگیری به یک هفته تعطیلیش می ارزه.. فقط یکی اونجا به گل ها سر بزنه کافیه که میدونم همچین کسی هست.
نفس عمیقی کشید و خیره به چشم های ناخوانای تهیونگ گفت:
_خیلی خب.. کجا رو باید امضا کنم؟
..............................................

The Blue Rose Donde viven las historias. Descúbrelo ahora