هستریک وار با نوک کفش گرون قیمتش رو کف پارکت شده دفترش ضربه زد: پنج بار..
پنج بار تاحالا خواست به منشی خوشگلش اعتراف کنه ولی اون هر دفعه یجور رئیس جذابشُ میپیچوند. انگشتاشُ لای موهاش فرو بردو چنگ نه چندان محکمی بهش زد و بعد انگار که بهش شوک وارده شده باشه یه مرتبه بلند شد: آخرش یه گوشه گیرت میندازمو جوری میبوسمت که نتونی مقاوت کنی..امروزش رو به بدترین شکل ممکن گذرونده بود فقط یکساعت، فقط یکساعت تحمل میکرد و ساعت کاریش تموم میشد، اون از تمام پرونده هایی که وقتی بالای پله ها ایستاده بود و همشون بخاطر برخوردش با همکارش پخش زمین شده بودن، اینم از قهوه ساز مسخره ای که باهاش لج کرده بود و همینطور برای پر کردن ماگ طولش میداد، نفسشو حرصی بیرونداد. قطعا توی آخرین نقطه از اون طبقه که هیچکس نمیتونست ببینتش و کمتر کسایی اون سمت میومدن بیشتر میتونست از لاک خودش بیرون بیاد، دلش میخواست غر بزنه و کسی رو داشته باشه که خستگی هاشو از تنش بیرون کنه..
دلش میخوا..
رشته افکارش با یهویی باز شدن در پاره شد.
هنوز چند ثانیه از این که کسی تو اون طبقه نمیاد و بخاطرش خوشحال بود نمیگذشت که الان رئیسش جلوش وایستاده بود!: آقای پارک!!
چانیول همینطور که نفس عمیق میکشید و تو دلش آتیش بازی بود بخاطر گیر انداختن منشی کوچولوش آروم درو بست و با یه لبخند گنده برگشت سمتش که با صدای چکه کردن چیزی چشمای متعجب جفتشون ماگی که پر قهوه شده بود رو شکار کرد، که الان داشت سرامیک سفید رنگُ لکه میکرد. بکهیون سریع قهوه ساز رو خاموش کرد و تی که گوشه دیوار بودُ برداشت و چند بار روی زمین کشید بعدش یکمی از قهوه داخل ماگ رو توی سینک ریخت تا از ریختن احتمالیش موقع خوردن جلوگیری کنه. با سرفه ساختگی چانیول یادش اومد که رئیسش دقیقا کنارش وایستاده..
_اتفاقی افتاده آفای پارک؟
چان کمرشو صاف کرد: میخواستم ببینمت
بک سر تکون داد: برای چه کاری؟!
+که حرف بزنیم..
بکهیون منتظر بهش خیره شد
+اینکه..درواقع..
_چی آقای پارک؟
+نمیدونم قراره چه جوابی بگیرم پس فقط میگم..
بکهیون کنجکاو نگاهش کرد
+من ازت خوشم میاد بکهیون
بک لبخندی زد: نظر لطفتونه رییس
چانیول متوجه شد بک از عمد خودشو زده به اون راه: میدونم از احساسم این همه مدت خبر داشتی بکهیون، فقط میخوام یه فرصت به جفتمون بدی!
بکهیون شوکه نیشخند زد: اینا چیه میگین!
چانیول سرتکون داد و چندقدم بهش نزدیک شد..بکهیون با جذبه حتی یک قدم هم به عقب برنداشت..
چانیول کاملا چسبیده بهش ایستاد: اینو خودت میدونی..پارک چانیول هیچوقت تصمیمات اشتباه نمیگیره و این چیزی که گفتم حسم نسبت به توعه منشی زیبای من..
اینو گفت و بلافاصله خم شد و لبهاشو روی لبهای بک جا داد. بکهیون هنوز شجاعانه وایستاده بود ولی فقط فکر میکرد که شجاعه محض رضای خدا رئیسش یهویی اولین بوسشو ازش دزدیده بود و خودش فقط وایستاده بودو با چشمایی که اندازه دوتا کاسه شده بود نگاه میکرد. قدرت پس زدن نداشت پس فقط دستاشو بالا آوردو یقه کت چانیول رو توی مشتش فشار داد، به چشمای بسته رئیسش نگاه کرد و بعد حواسش رو داد به لبای درشت چانیول و لبای کوچولو خودش که راحت چفت هم شده بودن. دروغ نبود اگه میگفت خیلی وقته منتظر این روز بود، خیلی وقت بود که خودشم رئیس جذابشُ میخواست و خیلی وقت بود که به هر روشی پسش میزد.
همین چند دقیقه پیش با خودش گفته بود که دلش میخواد کسی باشه که خستگیاشو از تنش بیرون کنه، به همین زودی جواب گرفته بود؟ اون شخص رییسش بود؟
به خودش اومد و چانیولو از خودش جدا کرد..چان با عجز بهش خیره بود
سرشو انداخت پایین.
+بکهیون..
بک اخم کرد، حال عجیبی داشت..پس سعی کرد حرفی نزنه.. از کنار چانیول رد شد و از اتاقک کوچک بیرون رفت..
پشت میزش نشست و نگاهشو به پرونده های رو به روش داد، نگاه خیره رییس رو روی خودش حس میکرد..کمی جا به جا شد و بهش پشت کرد..چانیول آهی کشید و برگشت به دفتر خودش..خب اونم یکساعت تحمل میکرد! اون موقع کارنیمه تمومشو تموم میکرد.
بعداز اون چند ساعت کذایی که داخل دفتر کارش صبر کرده بود الان ده دقیقه ایی میشد که توی پارکینگ کنار ماشینش وایستاده بود تا منشی خجالتیش از میز کارش دل بکنه.
با حرص پوشه رو داخل کشو میزش چپوند: چطور جرعت میکنه مرتیکه زرافه!
تقریبا این جمله رو داد زد ولی از شانس خوبش ساعت کاری تموم شده بود و کسی جز نگهبانای جلوی در داخل شرکت نبود. بعد از صاف کردن کیبورد کامپیوتر با خشم به کیفش چنگ انداخت و قدمهای تندش رو به سمت آسانسور برداشت: بی مسئولیت فکر میکنه که کیه میبوسه بعدش ول میکنه میره منو باش رو کی کراش داشتم...
YOU ARE READING
Dear Secretary
Romance🌀پارک چانیول رییس شرکت جذابی که روی منشی کیوتش کراش داره هرکاری میکنه نمیتونه توجهشو جلب کنه و بالاخره یه گوشه گیرش میاره و حرف قلبش رو به زبون میاره.. 🍷 +من ازت خوشم میاد بکهیون بک لبخندی زد: نظر لطفتونه رییس چانیول متوجه شد بک از عمد خودشو ز...