صدای در مینهو رو از خواب میپرونه. زنگ آپارتمان هرچندلحظه یکبار به صدا درمیاد و صدای مشتهای محکمی که روی در چوبی میشینن، باعث میشه بدون اینکه حتی به مردمکهاش فرصت عادت کردن به تاریکی رو بده، بدنش رو از تخت پایین بکشه و سراسیمه به سمت در بره.- میری کنار؟
- جیسونگ؟!
هنوز نمیتونه چهرهی فرد پشت در رو به خوبی ببینه، اما صدای لرزون اون فرد، کاملا براش آشناست.
- بیا تو. با خودت چکار کردی؟
میپرسه و در رو میبنده. دنبال جیسونگ به آشپزخونه میره. تمام لباسهای پسر از آب خیسن و بدنش میلرزه.
- بشین، برات یه چیز گرم میارم.
جیسونگ به اتاق میره و مینهو پاکت شیر رو بیرون میکشه و زیر گاز رو روشن میکنه.
- هیونگ حولهها کجان؟
- گذاشتمشون توی کشوی آخر.
مینهو میگه و پردهی آشپزخونه رو کنار میزنه.هوای لندن هنوز هم ابریه. ساعت هنوز از دوی بعدازظهر نگذشته ولی اونقدر تاریکه که پسر رو بیشتر از قبل خوابآلود میکنه.
کلافه آه میکشه و ظرف شیرجوش رو از روی گاز برمیداره.
پودر شکلات و شیر رو مخلوط میکنه و اِسانس نعنا رو بهش اضافه میکنه. جیسونگ طرفدار بزرگ شکلاتهای نعناییه. مینهو واقعا نمیدونه چهچیز راجع به شکلاتهای نعنایی انقدر خاصه. چون طعم افتضاحی دارن و بهعلاوه، اصلا به معدهی مینهو نمیسازن.- هانا؟
نگاهش دور اتاق میچرخه. مطمئنه آخرین بار صدای جیسونگ رو از اتاق شنیده.
سونی، از روی تخت پایین میپره و بدنش رو بهپاهای پسر میماله.- بابایی کجاست سونی؟
مینهو میپرسه و گربه بیتوجه از اتاق بیرون میره.
باز شدن در حمام نگاه مینهو رو به گوشهی اتاق میکشه.
جیسونگ هودی خیس رو از تنش بیرون کشیده ولی جین نمدارش رو هنوز به پا داره. موهای بلوندش بهم چسبیدهن و بدنش به شدت قبل نمیلرزه.- اینجوری تو این هوا نگرد.
مینهو میگه و لیوان شکلات رو به سمتش میگیره. جیسونگ طبق عادت، عمیق نفس میکشه و بعد چند جرعه از نوشیدنی گرم توی دستهاش مینوشه. لیوان رو توی بشقاب توی دست مینهو برمیگردونه و قبل از اینکه وارد حمام بشه، بوسهی عمیق و کوتاهی روی لبهای پسر مینشونه.
مینهو لیوان رو به آشپزخونه برمیگردونه و دوباره به ساعت نگاه میکنه. هوا اونقدر دلگیره که مینهو بستههای گوشت و خمیر رو داخل یخچال برگردونه و بیخیال درست کردن عصرونهی موردعلاقهش بشه.
همهی چیزی که میخواد اینه که زیر پتوی گرمش بخزه و برای چند ماه متوالی بخوابه.
قبل از اینکه به اتاق برگرده، کیسهی کرمرنگی کنار در ورودی، توجهش رو جلب میکنه. بستهی خرید جیسونگ. ناگهان به یاد میاره که جیسونگ قبل از بیرون رفتن از خونه، چیزهایی راجع به فروشگاه و تخفیف آخر هفته زده بود.
کیسه رو با خودش به اتاق میبره و کنار تخت میذاره. تصمیم داره دوباره بخوابه، اما درست زمانی که پلکهای سنگینش روی هم میرن، صدای دوش قطع میشه و چندلحظه بعد، جیسونگ بدنش رو کنار پسر، روی تخت رها میکنه.