9. Cinder [Minsung]

228 12 8
                                    

Song: cinder and smoke by iron & wine

***

ما همدیگر رو ملاقات میکنیم، زمانی که خونه‌ی من در حال سوختنه. شعله‌ها تا جایی که سرانگشتهاشون ستاره‌ها رو لمس کنه زبونه می‌کشند و من همونجا ایستادم؛ پاهام به گل و لای خنک حیاط روبه‌رویی زنجیر شده. توده‌ای از احساست مبهم و نامتراکم هستم. احساساتی بی‌شکل با هیبتی هیولاگونه. می‌ترسم، شاید کمی خشمگینم، خواب توی چشمهامه. از پشت ذرات غبار و اشک مادرم رو تیره و تار می‌بینم. می‌بینمش که اونجا همراه دوغریبه ایستاده. موهاش درهم ریخته و گونه‌هاش کمی تب‌دار هستند. باد ملایمی که رخت‌های سفید رو بند رو تاب میده، روی پوستش میخزه و دامنش رو به ساق پاهاش می‌چسبونه. مادرم تکون میخوره، کمی آهسته و بی‌تعادل، درست شبیه به بطری توی دستش. شبیه به خونه‌ی روبه‌روم، که فرومی‌ریزه و فرومی‌ریزه و سست شدنش توی استخوانهای من انعکاس پیدا میکنه. زیر زانوهام، جایی که خنکای گل باغچه پیشروی کرده، جایی که من هم آب میشم و به زمین می‌رسم. یکبار وقتی روبه‌روی پنجره‌ی اتاقم دراز کشیده بودم آرزو کردم تبدیل به ستاره بشم. عزیزم، فکر می‌کنی برای همینه که میسوزم؟

سرم رو به سمت تو برمیگردونم. اونجا ایستادی؛ درست زیر شاخه‌های ضعیف بیدی که باد بدنش رو خم کرده. صدای مادرم و پچ‌پچ همسایه‌ها توی باد امتداد پیدا میکنه اما محو و کمرنگه و به من نمیرسه. دستت رو به سمتم دراز می‌کنی و من هنوز برای حرکت کردن توانی ندارم. عروسک پشمی توی بغلم فشرده‌تر میشه اما صبر میکنم نزدیکتر بیای. اون زمان میبینم که شعله‌ها به چشم‌هات رسیدن. میبینم که درخت بید از پشت سرت خم میشه، شاخه‌ها به شونه‌ت میرسن، دشت در پس زمینه‌ی تاریک آسمون ادامه پیدا میکنه. زمانی که دستهات آرنج‌هام رو نگه میداره عمیق نفس میکشم. ریه‌هام پر میشن، دهانم طعم خاکستر داره. احساس میکنم توی یک رویا گیر افتاده‌ام. یکی از رویاهای فلج‌کننده‌ای که من رو ناتوان از باز کردن پلکهام میکنه. دستهات رو پایین‌تر میاری، باز هم نزدیکتر میای. بوی دوده‌ای که مشامه‌م رو پر کرده می‌گیری. جای هرچیزی که از سینه‌م خارج میشه رو می‌گیری. لب میزنی: «دستم رو نگه‌دار» و انگشتهات فضای خالی میون دستهام رو پر میکنه.
میخواستم پا پیش بذارم و جلوتر بیام. میخواستم درست تا انتهای دشت همراهت بدوم اما لجن تا زانوهام بالا اومده بود. پیچک‌‌های رونده‌ی روی دیوار توی آتیش میسوختن. هیچ‌چیز از من باقی نمونده تا در آغوش بگیری حتی اگه این من بودم که اول ترکت کردم؛ جیسونگ، عزیزم.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: May 06 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Skz short stories Donde viven las historias. Descúbrelo ahora