8. In our little world [Chanho]

338 30 24
                                    

Warning:
این وانشات شمال صحنه‌های اسماته. لطفا قبل از خوندن بهش توجه کنید:>🤍

چان کنار پنجره ایستاده بود و پرده‌ها رو جمع می‌کرد. کنار رفتن پارچه‌های ضخیم موجی بزرگ از نور رو به اتاق راه داده بود. روبه‌روشون ردیف‌های مرتب درختهای انجیر و هلو تا جایی که چشم کار میکرد ادامه داشت. نگاه کردن بهشون زق‌زق توی پاهاش از پیاده‌روی طولانی‌مدت رو یادآوری می‌کرد، تمام مدتی رو که همراه چان میون تنه‌‌ی درختها و شاخ و برگهاشون قدم زده بود تا به خونه‌ی ویلایی برسه.
دلش میخواست هرچه زودتر وسایل پیک‌نیکش رو جمع کنه و دوباره زیر سایه‌ی درختها بخزه ولی حتی خنکای آب باقی مونده روی پوستش از دوش چند دقیقه قبل، نمی‌تونست حریف گرما و رخوتی بشه خواب‌آلودش میکرد.
بنابراین اینجا روی تخت و ملحفه‌های سفید نشسته بود و به چان نگاه میکرد که با حوصله پرده‌ها رو کنار میزد.
«خوشحالم اومدیم اینجا. نیاز داشتم از سر و صدای اون بیرون یکم دور باشم»
چان چرخیده بود و آرنج‌هاش رو به لبه‌ی پنجره تکیه داده بود. چند دکمه از پیرهنش باز شده بود و نگاه مینهو رو سمت پوست برهنه‌ش می‌کشید. مینهو دوست داشت دستهاش رو دراز و گرمایی که اونجا جریان داشت رو لمس کنه.
«ممنون که گذاشتی منم بیام»
مینهو زمزمه کرد و بعد چان دستش رو توی هوا تکون داد.
«میدونی که خیلی هم طرفدار پروپاقرص سکوت و تنهایی نیستم. بیشتر خوشحالیم برای اینه که تو اینجایی»
چان تکیه‌ش رو از پنجره گرفت و به سمت تخت رفت. مینهو در جوابش فقط اجزای صورتش رو درهم برده بود تا بگه از حرفهای لوس چان چندشش شده ولی ته دلش احساس قلقلک میکرد. حوله‌ی پشت گردنش رو روی سرش و تا نزدیکی چشم‌هاش پایین کشید و دوباره مشغول خشک کردنشون شد. انگار اگه چشمهاش رو می‌بست میتونست قایم بشه.
«بدش به من»
چان حوله رو از دستهاش کشید و با فشاری کمتر اون رو روی موهاش حرکت داد. مینهو تمام اعضای بدنش رو رها کرد و حواسش رو به حرکت دست چان داد. میخواست باور کنه حالا که چان صورتش رو نمی‌بینه میتونه خجالت ناگهانیش رو پنهان کنه.
«گوشات قرمز شدن»
چان روی تخت پشت سرش نشسته بود و صداش درست از کنار گوش مینهو بیرون می‌اومد. "موجود شیطانی" مینهو با خودش فکر کرد، واقعا چه انتظاری داشت؟
«برو اونور خودم خشک میکنم اصلا»
با عصبانیت کمرنگی حوله رو از دستهای چان که حالا با صدای بلند می‌خندید گرفت و فشار کمی هم به بازوی مرد وارد کرد تا به عقب هولش بده. کارش باعث شد چان کنار دستش جا بگیره و فقط صدای خنده‌ش بلندتر بشه.
«هروقت خنده‌ت تموم شد پاشو برو اتاق خودت. خوابم میاد»
مینهو حوله رو سمت صندلی سبز گوشه‌ی اتاق پرت کرد و با کلافگی سمت چان که حالا درست روبه‌روش نشسته بود و لبهاش رو جمع کرده بود تا پشیمونیش رو نشون بده برگشت.
«خب تقصیر خودته که اصرار میکنی خوشت نمیاد باهات لاس بزنم»
«کی گفت خوشم نمیاد؟»
«خودت همیشه صورتت رو اینجوری میکنی یعنی بدت اومده!»
چان با اعتراض گفت و مینهو چشمهاش رو چرخوند: «این اصلا لاس زدن حساب نمیشه.»
«چجوری حتی وقتی عصبانی‌ای انقدر خوشگلی؟!»
«عصبانی نیستم...»
مینهو با صدای آرومتری نسبت به قبل جواب داد.
«گوشات باز قرمز شدن» چان خندید و اینبار صدای ناله‌ی اعتراض مینهو بلند شد.
«وقتی اینجوری از خجالت کشیدن خودت عصبانی میشی میخوام گازت بگیرم»
مینهو یکی از ابروهاش رو بالا داد: «نمیخوام»
«حداقل ببوسمت؟»
«بازم نمی‌بخشمت»
چان دستهاش رو بالا آورد تا صورت مینهو رو قاب بگیره. پوستش زیر نور طلایی خورشید برق میزد و وقتی دستهاش رو به فک و گونه‌های مینهو رسوند، مینهو برای خم کردن سرش و تکیه دادن بهشون فکر نکرد. درانتها، همیشه به همین نقطه میرسیدن. شبیه به دوموج که مقابل هم بلند شدن، در هم می‌آمیختن و فرومی‌نشستن.
«اگه خیلی خوب ببوسمت و از دلت دربیارم چی؟»
مینهو سرش رو تکون داد و گوشه‌های لبهای چان بالا کشیده شد. قبل از اینکه چشمهاش رو ببنده، توی صورت چان فقط آرامش دیده بود. آرامشی که ناخودآگاه مینهو رو هم آروم میکرد. مثل یه حباب ظریف دورش می‌پیچید و خوشحالش میکرد. چشمهاش که روی هم رفت، چان نقطه به نقطه‌ی صورتش رو بوسید.
بوسه‌هاش نرم و آروم بودند. بدون عجله و با مکث‌های طولانی. لبهاش به سبکی بال زدن یه پروانه روی پوستش فرود می‌اومدن، بلند میشدن و به نقطه‌ای دیگه می‌رسیدن. مینهو دستش رو نگه داشته بود. انگشتهاش دور مچ چان حلقه شده بودند اما نه خیلی محکم. فقط به قدری که بتونه دنبالش کنه. مسیری که چان پشت پلکهاش، روی پوستش و جای جای بدنش ترسیم میکنه رو پیدا کنه. دوست داشت چشم‌هاش رو بسته نگه داره و رد خطوط روشن و درهم‌پیچیده‌ی پشتشون رو تا گره‌ی دست‌هاشون دنبال کنه. جایی که جادو ازش نشات می‌گرفت، توی بدنش پخش میشد و طلسم میکرد. مینهو میخواست تا جایی که میتونه خودش رو توی این جادو غرق و دنیای بیرون رو فراموش کنه. ولی چان اونجا بود و نه میذاشت به سطح برسه تا نفس بکشه و نه میذاشت اونقدر عمیق فرو بره که غرق بشه. دستش گونه‌ی مینهو رو قاب گرفت و گرمایی درست گوشه‌ی چشمش نشست تا پلکهاش رو از هم فاصله بده. حالا خطوط روشن و براق جای خودشون رو به پرتوهای نور داده بودن.
باریکه‌هایی که از پنجره‌ی بزرگ و باز روی دیوار راه خودشون رو به داخل اتاق، به تن دیوارها و تن مینهو و چان پیدا کرده بودن. مینهو میتونست حرکت سایه‌ها رو ببینه. شاخه‌هایی از انجیر که توی باد گرم تابستون تاب میخوردن و بوی ملایمی از تنه‌ی خراشیده‌شده‌شون رو به هوا اضافه می‌کردن. چان نزدیک ایستاده بود. چند حلقه از موهاش هماهنگ با حرکت سایه‌ها روی پیشونیش تکون میخورد ولبخندی کمرنگ به لب داشت.
«هی»
نگاه مینهو به سمت لبهای پسر رفت و بعد دوباره به سمت چشم‌هاش برگشت. انگشت اشاره و میانی دست دیگرش توی گودی زیر چشم‌های چان جا گرفتن. روی نقاط کوچک قهوه‌ای رنگی که روی پوستش پراکنده بودن.
«زیر نور قشنگترن... کک‌ و مک‌هات»
مینهو میخواست ادامه بده. بهش بگه که ذرات نور همه‌جای صورتش نشستن و این زیباترین چیزیه که تا به حال دیده. ولی وقتی نگاهش بالا اومد و خط نگاهشون باهم تلاقی کرد، تمام کلمات تبدیل به اصواتی نامفهوم و پراکنده شدن و پشت تارهای صوتیش جا موندن.
«ممنونم»
نمیدونست جوابی که شنیده ساخته‌ی ذهن خودشه یا واقعیت داره چون لبهای چان تقریبا بی‌هیچ فاصله‌ای روبه لبهای خودش قرار داشتن و فقط یک لحظه بعد، شروع به بوسیدنش کرده بودن. و این بوسه شبیه به هیچ بوسه‌ای نبود که مینهو پیش از این تجربه کرده باشه. در ابتدا فقط لمس ساده‌ای از لبها و بعد تبدیل به بوسه‌هایی شد که گرم‌تر و مشتاق‌تر ولی به همون اندازه صبور، ادامه پیدا کردن.
یکی از دستهای چان برای بغل گرفتن کمر پسر کوچکتر پایین اومد. مینهو تنها تونست دمی عمیق بگیره و بازوهاش رو دور گردن چان حلقه کنه. قفسه‌ی سینه‌ش حالا مماس با سینه‌ی چان قرار گرفته بود و ریه‌هاش برای هوا تقلا میکردن. دستهاش توی موهای پسر بزرگتر خزید تا سرش رو عقب بکشه. چشمهای چان از فاصله‌ی کم بهش خیره شدن و لبهاش مسیری متفاوت برای بوسیدن رو انتخاب کردن. بوسه‌های خیس توی فرورفتگی زیر لبهاش نشستن، روی فکش جلو رفتن و به گوشش رسیدن. زمانی که چان نرمه‌ی گوشش رو مکید، مینهو حلقه‌های موی توی دستش رو محکمتر کشید تا درنهایت دوباره لبهاشون رو بهم برسونه. زبون چان روی لبهاش کشیده می‌شد و توی دهانش فرو می‌رفت. دستش روی پهلو و کمرش جابه‌جا میشد و بدن‌هاشون رو در یک بازی کشیدن و هل دادن بهم گره می‌داد و از هم جدا می‌کرد. مینهو کاملا غرق گرما و نور بود. وقتی چان دستش رو از پهلو به سمت شکم و سینه‌ش پیش برد، مینهو بدنش رو جلو کشید و هر دو دستش رو به سرشونه‌های پسر بزرگتر سوند. پاهاش دو طرف بدن چان جا گرفتن و درحالی که برای بوسیدن پوست زیر دستهاش خم میشد، بدن چان رو به آرومی به سمت عقب هل داد. دستهای چان دوباره روی پهلوهای مینهو برگشته بود و حالا روی‌ لبه‌ی پیرهنش بازی میکرد.
مینهو به بوسیدن سرشونه‌ش ادامه داد. لب‌هاش روی پوست چان باز و بسته میشد و به سمت گردن و سینه‌‌ش پیشروی میکرد. پارچه‌ی خنک تیشرت داشت کلافه‌ش میکرد و حرکت دستهای چان روی پوست گرگفته‌ش هیچ کمکی به برطرف شدنش نمیکرد.
«این رو برام درمیاری؟»
سرش رو بالا آورد و روی پاهای پسر بزرگتر که بین پاهای خودش گیر افتاده بود نشست. بدن چان به دنبالش بالا کشیده شد. موهاش بهم ریخته و پوست صورتش کمی گرگرفته بود. بوسه‌ای کوتاه روی لبهای مینهو نشوند و بعد دو طرف تیشرتش رو بالا برد تا لباس رو از تنش بیرون بکشه. انگشتهای مینهو چند دکمه‌ی باقی مونده از پیرهن پسر بزرگتر رو باز کردن و بلافاصله روی پوستش خزیدن. روی گردن و بازوهاش، روی خطوط سینه‌ش و انحنای پهلوهاش. میخواست سرش رو پایین ببره و تمام پوست زیر دستهاش رو ببوسه ولی حالا چان شروع به لمس کردن کمرش کرده بود و بدنش رو نزدیک میکشید. دستبند فلزی توی دستش به دنبال هر لمس لرزی گذرا به تن مینهو می‌انداخت و وادارش میکرد برای هر بوسه زمان بیشتری تعلل کنه. وقتی دستهای چان روی ستون مهره‌ها به سمت باسنش کشیده شدن و زیر رون‌هاش جا گرفتن، مینهو بدون اینکه متوجه باشه درست کنار گردن چان و زیر گوشش ناله کرد. دستهای چان برای چند لحظه جایی که بودن متوقف شدن ولی بعد حلقه‌ی انگشتها سرجاشون محکم شدن و فقط به اندازه‌ی یک دم عمیق طول کشید تا کمر مینهو رو‌ی تخت جا بگیره و بدن چان بالای سرش. صدایی که از سر شوک از گلوش بیرون اومد بیشتر به یک خنده‌ی کوتاه شباهت داشت. به چان نگاه کرد که صورتش مسیر اشعه‌های نور رو مسدود کرده بود و این‌بار لبخندی بزرگتر به لب داشت. چان بدون اینکه اتصال نگاهشون رو ببره سرش رو پایین برد و زیر شکمش رو بوسید. روی استخوان لگنش و فرورفتگی پهلوها زیر دستش. زبان و دندانهاش رو روی بالاتنه‌ی مینهو به سمت سینه‌‌ش می‌کشید و گاهی مکث می‌کرد تا پوست میون لبهاش رو بمکه. مینهو مطمئن بود زیاد نمیتونه صداش رو میون نفس‌های بلند خفه کنه ولی صداش خودش رو هم شوکه کرد وقتی چان دهانش رو به نیپلش رسوند و دراولین لمس اون رو میون لبهاش کشید. کمرش به سمت بالا قوس برداشت و پاهاش به کمر چان فشار آوردن. چان نگاهش رو بالا کشید و زمانی که اطمینان پیدا کرد مینهو داره نگاهش میکنه، زبونش رو روی پوست سینه‌ش کشید وحرکتش رو تکرار کرد، اینبار عمیق‌تر و همزمان با صدای شکسته شده تو گلوی مینهو خودش هم ناله کرد. پایین‌تنه‌هاشون به هم کشیده میشد و مینهو مدام بدنش رو برای بیشتر داشتن اون لمس پایین می‌کشید. دستهاش زیر گردن وچونه‌‌ی چان جا گرفتن تا اون رو برای بوسه‌ی دیگه‌ای بالا بکشن. لبهاشون اینبار با سرعت بیشتری حرکت میکرد. انگار که برای بیشتر داشتن هم تقلا میکردن. بوسه‌ی آشفته‌ای که باعث میشد زبون و دندونهاشون مدام بهم دیگه برخورد کنه و صداشون رو توی گلوشون نگه داره. مینهو نمیخواست عقب بکشه نه حتی برای نفس کشیدن. همه‌ی چیزی که میخواست این بود که چان رو محکم‌تر در آغوش بگیره طوری که انگار بخشی از وجود خودشه. نزدیکی بدن‌هاشون رو دوست داشت. طوری که چان بدنش رو نگه داشته بود، با یک دست که زیر کتف‌هاش رد شده و به بازوش رسیده. طوری که نفس‌هاشون روی پوست هم به جریان درمی‌اومد و طوری که تپش‌های قلبش رو درست مقابل قفسه‌ی سینه‌ی خودش احساس میکرد. چان حالا صورتش رو توی گردنش فرو برده بود و نقطه اتصال گردن و شانه‌ش رو می‌بوسید. دست دیگرش رو زیر پای مینهو برده بود و به سمت داخل رونش حرکت میداد. پسر کوچکتر باسنش رو بلند کرد و چان پایین‌تنه‌ش روبه جلو حرکت داد. مینهو موجی از لذت رو احساس کرد که سرش رو به دوران می‌انداخت. شلوار و باکسرش تنگ به نظر میرسیدن. باعث میشدن بابت پوشیدن جین خودش رو لعنت کنه.
«باید این ...» سعی داشت از شر پارچه‌ی دور پاهاش راحت بشه ولی صداش آروم و بریده بریده بیرون می‌اومد.
دستهاش رو پایین برد و ادامه داد:«میخوام شلوارم رو دربیارم». دستهای چان انگشتهاش رو پس زد و بعد لبه‌ی شلوارش رو گرفت. مینهو کمرش رو از تخت فاصله داد و بعد پارچه‌ی مزاحم روی زمین افتاده بود. مینهو روی آرنج‌هاش بلند شد و به طرف چان رفت که حالا روی زانوهاش ایستاده بود. سرش رو جلو برد و فاصله‌ی میون استخوانهای ترقوه‌ش رو بوسید. بعد چونه‌ش رو به سینه‌ی چان تکیه داد و شروع به باز کردن دکمه‌ی شلوار پسر بزرگتر کرد. چان سرش رو پایین آورد و پیشونی مینهو رو بوسید. کنار شقیقه‌ش و فاصله‌ی میون ابروهاش رو. لبهاش برای جمله‌ای باز شدن که مینهو نشنید چون دستش حالا از زیر باکسر چان رد شده بود و شروع به حرکت کردن روی کیرش کرده بود. چان هوا رو به شدت از میون دندونهاش داخل فرستاد و سرش رو عقب برد.
«این... این اشکالی نداره؟»
مینهو هنوز نگاهش رو روی صورت چان نگه داشته بود و گاهی لبهاش رو روی پوست گرم سینه‌ش می‌کشید.
چان سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد و وقتی دست مینهو شروع به ریتم گرفتن کرد، زیر لب فحش داد.
مینهو حالا اعتماد به نفس بیشتری داشت. انگشتهای چان به سرشونه‌ش فشار وارد میکردن و گه‌گاهی نفس‌های صدارش به ناله تبدیل میشدن. مینهو میخواست بیشتر از قبل اون صدا رو بشنوه. میخواست بدونه تا کجا میتونه پیشروی کنه و چطور تا سرحد لذت رو زیر پوستش تزریق کنه. وقتی چان دستش رو پشت گردن مینهو برد، مینهو حرکاتش رو متوقف کرد و دستش رو بیرون کشید. چان فورا عقب کشید و مینهو مجبور شد عقب بیاد تا صورتش رو در پس زمینه‌ی روشن پشت سرش راحت‌تر ببینه.
«حالت خوبه؟...»
مینهو اجازه نداد ادامه بده. شاید حتی متوجه هم نشد چان چی پرسیده. فقط چیزی که توی سرش پررنگ شده بود رو بلند به زبون آورد: «میشه برات ساک بزنم؟»
مطمئن بود هجوم خون به گونه‌هاش رو حس کرده. قلبش محکم می‌تپید و گرما زیر پوستش شعله‌ور شده بود. طوری که چان بهش نگاه میکرد باعث میشد دلش بخواد برای شنیدن جواب صبر نکنه و فقط انجامش بده. برای اینکه بیشتر اون نگاه رو روی خودش نگه داره.
چان قبل از اینکه جواب بده شروع به نوازش مهره‌ی گردنش کرده بود. چشم‌هاش هوشیارتر و حالت چهره‌ش ملایم‌تر از قبل بود. هنوز هم چیزی رو پشت چشم‌هاش پنهان کرده بود که مینهو میتونست گرماش رو احساس کنه، ولی سعی داشت عقب نگهش داره.
«مطمئنی؟»
مینهو سرش رو به نشانه‌ی تایید بالا و پایین برد ولی چان چونه‌ش رو بالا کشید و با حالتی سوالی بهش خیره شد.
مینهو لبهاش رو خیس کرد و‌بعد جواب داد: «مطمئنم».
چان نوک بینیش رو بوسید، و لبهاش رو. عمیق و طولانی تا زمانی که مینهو شلوار و باکسرش رو پایین آورد و ازش جدا شد.
مینهو سرش رو جلو برد و چشم‌هاش رو بست. اولین باری نبود که بلوجاب انجام میده ولی میتونست احساس کنه نوک انگشتهاش یخ بسته. چان به نوازش گردنش ادامه داد و مینهو سعی کرد با بوسه‌های کوتاه شروع کنه. دستهاش دور پاهای چان پیچید و بوسه‌های کوتاه تبدیل و به بوسه‌های باز و خیس شد. زبونش رو روی طول کیرش کشید و بعد مک کوتاهی به سرش زد. انگشتهای چان توی موهاش خزید و موهاش رو محکم نگه داشت. بدون اینکه مجبورش کنه پیشروی کنه ولی فشار خفیفی که اونجا بود زانوهای مینهو رو به لرزه می‌انداخت. مینهو آهسته پلکهاش رو فاصله داد و اینبار دهانش رو باز کرد و تا جایی که میتونست سرش رو پایین برد.
«خدای من! مینهو!»
صداش کاملا گرفته به گوش مینهو رسید. سرش رو عقب داده بود و موهای مینهو رو محکم نگه داشته بود. مینهو شروع به حرکت دادن سرش کرد و سعی داشت چشمهاش رو باز نگه داره؛ به حرکت شکم چان، بالا و پایین شدن قفسه‌ی سینه‌ش و قطرات عرق سر خورده روی گردنش نگاه کنه ولی با وجود وزن توی دهنش خیلی سخت میتونست چشم‌هاش رو باز نگه داره. چان مدام پوست سرش رو نوازش میکرد ولی ریتمی که مینهو شروع کرده بود تند و عمیق‌تر شده بود تا جایی که بی‌حواس اونقدر پایین رفت که باعث شد روی کیر چان چوک کنه. ناله‌ای ته گلوش شکست و چان برای بالا آوردن سرش و بوسیدنش صبر نکرد. چونه‌ش رو محکم نگه داشت و محکم‌تر بوسیدش. مقداری از بزاق و پریکام روی چونه‌ش سرازیر شده بود و روی دست چان میریخت. ضربان قلبش رو توی گلوش احساس میکرد، روی تمام استخوانهاش و تمام پوستش. انگار که جرقه‌ها روی پوستش به حرکت دراومده بودن و میگزیدنش. چان بعد از چند بوسه‌ی طولانی عقب کشید و با پشت دستش خیسی روی چانه‌ش رو پاک کرد. مینهو فقط به فاصله‌ی کم بینشون خیره شده بود. مردمک‌هاش بخاطر آدرنالین بالا درشت شده بود و لبها و پوست کنار لبهاش قرمز شده بود.
«اینجا رو نگاه کن»
صدای چان ملایم‌تر از قبل بود. ابروهاش از هم فاصله گرفته و اعضای صورتش دوباره ریلکس شده بودن.
«خوبی؟» مینهو به حرکت لبها چشم دوخت و قبلا از اینکه آواها رو پردازش کنه تصویر مقابلش رو به‌خاطر سپرد. مخلوطی از نگرانی و ناباوری و مقادیری زیادی خواستن که زیر تمام لایه‌های دیگه دفن شده بود. میتونست احساسش کنه و بهش چنگ بزنه. تمامش برای مینهو اونجا بود و اون میخواست تمام و کمال به دستش بیاره.
«حالم خوبه»
چان به نوازش پوست زیر درستش ادامه داد. صورت مینهو رو قاب گرفت و موهای سرخورده توی پیشونیش رو کنار زد. بوسه‌ای بالای تاج لبش نشوند و بدن‌هاشون رو آهسته به سمت عقب هدایت کرد. بوسه‌های بعدی گوشه‌ی چشم، کنار گوش و روی شقیقه‌ش فرود اومدن.
«خیلی خوشگلی» یک بوسه بالای تاج لبش و کمی فشار روی سینه‌ش.
«باورم نمیشه... که اینجایی و اینطور بین دستهام دارمت»
مینهو برای بوسیدن لبهای چان پیش‌قدم شد. کمر و سرش حالا روی بالش‌ها قرار گرفته بود و هر دو دست چان زیر رون و زیر زانوهاش خزیده بود. «دلم نمیخواد فقط یه رویا باشه»
«چان» مینهو نفس نفس زد. سرش رو عقب برد و پاهاش رو بازتر کرد.
«هوم؟»
نفسش روی پوست مینهو پخش شد. داشت قسمت داخلی رون پاش رو تا بالا میبوسید و انگشتهاش رو توی گوشتش فرو میبرد. هرچه بالاتر میرفت بیشتر مکث میکرد. دندونهاش به شکل خطرناکی روی پوستش ساییده میشدن ولی هیچ‌وقت فرو نمیرفتن. هرچند مکیدن‌ها گاهی اونقدر طولانی میشدن که مینهو از به جا موندن لکه‌های سرخشون مطمئن باشه. لکه‌های سرخی که فردا وقتی مینهو جلوی آینه‌ی حمام می‌ایستاد میتونست به راحتی پیداشون کنه. فکرش باعث میشد پیچشی خوشایند توی شکمش شروع به شکل گرفتن کنه.
«چان لطفا... میخوام لمسم کنی»
مینهو تونست واژه‌ها رو به سختی پیدا کنه. دستهای چان رو احساس کرد که لبه‌ی باکسرش قرار گرفتن. سرش هنوز میون پاهای مینهو قرار داشت. مینهو فقط سر تکون داد و وقتی چان باکسرش رو از پاش بیرون آورد آهی از سر رضایت کشید. چان بلافاصله بوسه‌هاش رو از سر گرفت. دهانش حالا درست نزدیک کیر مینهو قرار گرفته بود ولی لمسش نمیکرد. یکی از دستش‌هاش رو کنار کمر مینهو ستون کرد و دست دیگرش زیر چونه‌ی مینهو نشست. انگشت شستش روی لب پایین مینهو فشرده شد و بعد توی دهانش فرو رفت. مینهو دهانش رو باز کرد و شروع به مکیدن کرد. نگاهش مستقیم به چشمهای تیره‌ی چان بود وقتی انگشت اشاره و میانی جایگزین شدن وروی زبونش فشار آوردن. تمام تلاشش رو میکرد که نذاره دوباره بزاق دهانش بیرون بریزه ولی انگار غیرممکن بود. نگاه چان اونقدر تیره بودن که احساس میکرد دو سیاهچاله به جای مردمک توی چشم‌هاش داره. جاذبه‌ای قوی که به سرعت اون رو توی خوش میکشید و ذره ذره حل میکرد تا جایی که مینهو توانی برای مقاومت دربارشون پیدا نکنه.
چان عقب نرفت و ارتباط چشم‌هاشون رو تا زمانی که هردوانگشتش رو روی ورودی مینهو فشار داد نگه داشت. مینهو پلکهاش رو محکم روی هم فشار داد و زانوهاش رو بهم نزدیک کرد. انگشت‌ها حرکتی دایره‌وار رو شروع کردن و مینهو مجبور شد پشت دست خودش رو روی دهانش فشار بده تا خجالت‌آورترین صدایی که از خودش سراغ داشت رو بروز نده. حتی نمیتونست خودش رو وادار کنه که جای لوب رو به چان نشون بده. بدنش بی‌اختیار پیچ میخورد و ناله‌هاش توی گلوش عقب میموندن.
«مین... بهم بگو بس کنم هرلحظه که احساس کردی باید متوقف بشم... اگه برات سخته میتونیم چیز دیگه‌ای رو امتحان کنیم هوم؟»
چان سرشونه‌ش رو بوسید و ادامه داد: «بهم بگو»
حرکات دستش تقریبا متوقف شده بود. اونها قبل از این هیچوقت راجع بهش صحبت نکرده بودن. همیشه تا حدی مشخص پیش میرفتن و بعد هردو ازش فرار میکردن. شاید چون زمان مناسبش نرسیده بود یا شاید چون نمیتونستن تصور کنن تا کجا میخوان کنار هم این رابطه رو جلو ببرن. ولی مینهو میدونست که اتفاقات میون اون و چان فقط توی یک جریان طبیعی خودبه‌خود جلو نمیره. رابطه‌شون همیشه پر از گره‌هایی بود که برای حل کردنش باید باهم صحبت میکردن تا ازشون گذر کنن. اینبار ولی همه‌چیز فرق داشت. مینهو میتونست تا آخرین خط افکار چان رو از روی بدنش بخونه و تا آخرش پیش بره. با تمام وجود میخواستش و میدونست هیچ گره‌ای برای باز شدن وجود نداره.
«نمیخوام متوقف بشی. اگه... اگه لازم باشه بهت میگم. ولی الان همه‌ی چیزی که میخوام همینه»
مینهو مطمئن شد باوجود مه سنگین توی سرش کلمات درستی رو انتخاب کنه. به نظر می‌اومد موفق شده چون چان با خیالی راحت‌تر سر تکون داد و دوباره شونه و گردنش رو بوسید. مینهو از کشوی میز کنار تخت قوطی لوب رو بیرون آورد و سرجای اولش برگشت. باقی اتفاقات درست مثل تصاویری از یک رویای بلند و تب‌آلود سپری شد. انگشتهای چان که به ترتیب توی ورودیش فرو میرفتن و ریتم میگرفتن، حرکت خنک مایع روون کنده بین پاهاش و رد خیسی که حالا روی تمام بالاتنه‌ش کشیده شده بود، همه‌جیز شبیه به تصاویری مبهم و ناواضح اتفاق میافتاد تا زمانی که چان زانوهاش رو از هم فاصله داد و اونها رو بالا برد. صداش تمام غبارهای و امواج بی‌امانی که سرش رو سنگین کرده بودن کنار زد.
«هروقت آماده بودی بهم بگو»
مینهو دستهاش رو به بازوهای پسر بزرگتر رسوند. لبی که میون دندونهاش گیر کرده بود رو رها کرد ولی صدایی بیرون نیومد. فقط تونست سرش رو تکان بده و کمرش رو بالاتر ببره.
«خیلی خوب کیتن»
چان خیلی آروم واردش شد، چندثانیه صبر کرد و بعد کامل بیرون کشید. وقتی دوباره واردش شد صدای ناله‌ی بلند هردوشون سکوت اناق رو شکست. چان عقب اومد واینبار آروم ولی بی‌قفه شروع به حرکت کرد. بدنش کاملا روی بدن مینهو قرار گرفته بود و هربار که به سمت داخل ضربه میزد بدن مینهو همراه باهاش به سمت بالا کشیده کیشد. لبهاش رو به لبهای مینهو رسوند و قبل از اینکه به حرکاتش سرعت ببخشه، بوسیدش. مینهو احساس میکرد از تن خودش فاصله گرفته. حواسش هر محرکی رو چندبرابر قوی‌تر دریافت میکردن. صدای خش‌خش ملحفه‌ها زیر بدن‌هاشون رو می‌شنید و صدای برخورد شاخه‌های بلند درخت توی حیاط به دیوار و پنجره‌های شیشه‌‌ای. میخواست ازشون فاصله بگیره و میخواست توی فضای کوچیک بینشون غرق بشه. چان زاویه‌ی ضربه‌هاش رو عوض کرده بود و مه غلیظ و شیرین برگشته بود. دیگه حتی اهمیتی نمیداد چقدر کنار گوش چان ناله کرده. نزدیک بود و میتونست از شدت دم و بازدم‌های چان روی پوستش متوجه بشه که اون هم فاصله‌ی زیادی تا ارضا شدن نداره. نیازی نبود حتی براش تلاش کنه. وقتی چان دستش رو روی کیرش حرکت داد مینهو فراموش کرد چطور حتی نفس بکشه. چند موج ناگهانی و بی‌وقفه تمام بدنش رو طی کرد و جرقه‌های نورانی از روی پوستش به زیر پلکهاش راه پیدا کردن. تمام عضلاتش منقبض بودن و قلبش به شدت می‌تپید. موج لذت اونقدر قوی توی رگهاش جریان داشت که اگه چان خودش رو بیرون نکشیده بود حتی متوجه نمیشد که پسربزرگتر کی به کام رسیده. چشمهاش بدون اینکه برای پردازش اتفاقات روبه‌روش تلاشی بکنه گره خوردن کاندوم و پرت شدنش توی سطل آشغال رو تماشا کرد. چان کنارش برگشته بود و دستمال کاغذی‌های توی دستش رو روی خیسی شکم مینهو میکشید. مینهو هنوز مشغول پیدا کردن نظم نفس‌هاش بود وقتی چان طرف دیگه تخت دراز کشید و بازوش رو دور کمرش حلقه کرد تا بدن برهنه‌ش رو درآغوش بکشه.
«هی»
چان وقتی چشمهاشون بهم رسید زمزمه کرد و بوسه‌ای روی شونه‌ش گذاشت.
«چرا زودتر انجامش نداده بودیم؟» مینهو پرسید و چان بلند خندید. موهای توی صورت مینهو رو کنار زد و دستش رو زیر استخوان گونه‌ش برد. «واقعا خیلی خوشگلی. دلم میخواد همه‌ش ببوسمت»
«اوهوم...»
مینهو بدنش رو نزدیکتر برد و چونه‌ی پسر بزرگتر رو بوسید. «هیچ وقت جلوت رو نگرفتم»

Skz short stories Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin