|Part 2 ; پارت دوم

261 29 0
                                    

امروز تولد جنی عه

رزی ، جیمین ، جونگکوک و من اومدیم تا سوپرایزش کنیم ما همه دوستای صمیمی هم هستیم

جیمین و رزی با من در حال آماده سازی جشن تولد هستن از یه طرفم جونگکوک رفته پیش جنی تا
حواسش رو پرت کنه تا کارمون تموم بشه

گوشیم رو برداشتم و نگاه کردم که آیا جونگکوک پیاممو ریپلای زده یا نه ، بهش پیام داده بودم که داره با جنی چی کار میکنه
به جای اون من باید میرفتم ولی میخواستم بخشی از آماده سازی جشن تولدش باشم
چیزی که توش خیلی خوبم " غذا پختن عه "
و مطمئنم که میتونم باهاش تحت تاثیرش قرار بدم

بچه ها دارن میان " رزی گفت "

من با رضایت لبخند زدم و میدونستم که بهترین خودم رو انجام دادم " یییییییی گود جاب " امیدوارم که خوشش بیاد ، دستم کیک تولدی بود که خودم پختمش
البته اینجوری ها نیست که همه چی رو خودم کرده باشم فقط من مسئول آشپزخونه بودم بقیه با جیمین رزی بود

اونا رسیده بودن پس جونگکو‌ک دستشو جلوی چشم های جنی گذاشت ما هم همون موقع براش آهنگ تولدت مبارک رو خوندیم و جنی هم خیلی شوکه زده
و خوشحال شد

یهو چشماش پر اشک شد " بچه ها ! واقعا نیاز نبود زحمت بکشید ولی بازم ممنونم "

" هی جنی گریه نکن " جونگکوک گفت و داشت اشکاش رو از روی صورتش پاک میکرد
جنی هم با لبخند پهن به چشمای جونگکوک نگاه کرد
یه جوری بهم چشم تو چشم نگاه میکردن انگار که فقط اونا توی این خونه هستن

کیک تولد رو محکم تر به دستم میگیرم
جونگکوک اونو به آغوش میگیره و موهای بالای سرشو هم بوس میکنه که یه سرفه بلند میکنم تا از هم جدا بشن که خوشبختانه هم شد

نکنه بینشون چیزی وجود داره ؟

احساس کردم قلبم تیکه تیکه ... شده
قبل اینکه بتونم بهش حسم رو اعتراف کنم احساس میکردم تبدیل شدم به یه تیکه آشغال

قبل اینکه دیر بشه باید الان یه حرکتی بزنم

ولی الانم دیر نکردم نه ؟
-
اینا رو تهیونگ تعریف میکنه اگه براتون سئواله

Baby One More Time Where stories live. Discover now