Contradictorily

199 42 41
                                    

های ایم گشاد
البته ک گشادی تاثیر زیادی داره
اما
مشکلات دارن با سرعت نور میان تو کونم یونو؟
سو ساری بچززززز

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

همه توی پذیرایی نشسته بودن و منتظر واکنش زخم یونگی به بزاق تهیونگ بودن

تهیونگ هم اروم با دمش سر کوک رو نوازش میکرد
میترسید پوزه یا پنجه هاش به کوکیش اسیب بزنن برای همین تا جایی که میتونست ازش فاصله گرفته بود


∆نامجون هیونگ؟ ب نظر درحال بهبود نیست؟

*وایسا ببینم....اممم اره ایول
تهیونگ؟

∆شما نامجونی؟

*منو جونی یکی هستیم تو سینگلی این چیزا رو نمیفهمی

تهیونگ به یونگی نزدیک شد و به زخمی ک داشت اروم اروم ترمیم میشد نگاه کرد

×تهیونگ بهتره به جای نگاه کردن شروع کنی






چند دقیقه بعد همه اعضای خونه با تعجب بالای سر پرنس ایستاده بودن و به روند خوب شدن زخم ها نگاه میکردن

÷از زخم  یونگی سریع تر خوب نمیشه؟

×اره...هوسوک میشه اون سنتلا رو بیاری لطفا؟

÷چرا ک ن

جیمین به تهیونگ نگاهی کرد و گفت

~برا دوباره ادم  شدنتم باید دعوا بیوفتیم یا عرضه اینکارو داری؟

محافظ چشم هاشو بستو درثانیه تبدیل شد

-این اسونه
~اونم اسونه


هوسوک گیاه دارویی رو با کمک  نامجون روی زخم هایی ک الان فقط جاشون مونده بود پخش کرد و همه از اتاق بیرون رفتن تا بالخره بعد یه روز خسته کننده یه استراحت درست حسابی داشته باشن






قصر-اقامتگاه ووبین

کت بلندش رو از روی صندلی مشکی رنگش برداشت و قبل از ترک کردن اتاقش به ندیمه دستور داد تا قرار ملاقات امروزشون رو به ملکه یاداوری کنه

اشفتگی ذهنی زیادی که توی این سه هفته داشت خواب رو از چشم هاش گرفته بود

هول محور ذهنش فقط سه چیز میچرخید

برادر زادش 
ملکه
کشتن پادشاه

به هر چیزی فکر میکرد چندثانیه بعدش دوباره خودش رو درحال فکر به یکی از این سه چیز پیدا میکرد

وارد باغ رز قصر شد

جایی که بعد از نا امید شدن از زنده بودن پرنس به مقبرش تبدیل شده بود

دیگه نمای قبل رو نداشت

چون قصر دیگه پرنس رو نداشت

بعد از اون روز کسی به گل های رزی که پرنس عاشقشون بود اهمیت نمیداد

MY WOLF🐺Where stories live. Discover now