fear

445 110 80
                                    

کلید ها رو توی قفل در انداخت و با چرخوندنش در باز کرد، وارد خونه شد و در پشت سرش بست.

توی تاریکی خودش روی اولین مبل انداخت و کراواتش از دور گردنش باز کرد و  چند بار روی لب هاش کشیدش، هنوز هم می تونست حس لب های سرد جونگکوک و بوس خیس تهیونگ روی لب هاش حس کن.

انزجاز کل وجودش گرفته بود، از لب هاش چندش میشد و دوست داشت لب هاش از روی صورتش ببره.

چراغ خونه روشن شد و جین توی روشنی تونست جیمین ببینه.

+ چرا نخوابیدی؟

_ منتظر تو بودم، شوگا هم خیلی نگرانت بود، همینه چند دقیقه پیش خوابش برد.

+ بهتون پیام دادم که دیر برمی‌گردم.

جمین کنارش روی مبل نشست و گفت:
_ آره ولی بازم نگران بودیم.

لبخندی خسته ای زد، سرش روی پای جیمین گذاشت و روی مبل دراز کشید.
+ بچه که نیستم.

_ آره هیونگ ولی نگران شدن واسه کسی که مخصوص بچه ها نیست.

+ باشه ببخشید که باعث شدم، نگران بشید؛ فقط احتیاج داشتم کمی تنها باشم.

جیمین مشغول نوازش کردن موهای نرم و ابریشمی هیونگش شد.

_ هیونگ وارد بازی سختی شدی، طبیعی که خسته بشی، ببری، درد بکشی، واسه رسیدن به هدفت باید اینا و خیلی چیزهای دیگه رو هم تحمل کنی؛ ولی می تونی کنار بکشی و آرامش داشت باشی.

+ میگی توی این بازی خسته میشم؟ من خیلی وقته خستم شدم، میگی توی این بازی قرار بِبُرم، خیلی وقت از زندگی بُریدم، میگی این بازی درد داره و قرار درد بکشم، قلب من پر از زخمه و هر روز درد می‌کنه، روحم توی عذابه و هر روز باعث عذاب کشیدنم میشه، من خیلی وقت درد کشیدم؛ به همه اینا عادت کردم ولی نمی تونم کنار بکشم اگه کنار بکشم روی آرامش نمی‌بینم.

مکثی کرد و چشم هاش بست و ادامه داد:
+ من مثل تو مهربون نیستم که بتونم  همه رو ببخشم؛ مخصوصاً آدم های رو که زندگیم خراب کردن؛ فقط با نابود کردن اونا می تونم آرامش داشته باشم.

_ هیونگ یه چیزی بپرسم!

+ بپرس.

جیمین مردود لب هاش غنچه کرده، دوباره توی ذهنش با خودش بحث کرد که پرسیدن همچین چیزی از جین درسته یا نه.

جین بدون باز کردن چشم هاش، گفت:
+ هر چی می خوای بپرسه، این قدر با خودت درگیر نباشه، و نترس منو اذیت نمی‌کنه!

_ خب من می‌دونم چطوری با تهیو...یعنی کیم آشنا شدی و چطوری از هم جدا شدید؛ ولی برام سوال جئون باهات چی کار کرد، چطوری جدا شدید.

جین سکوت کرد و جیمین ترسیده از این که با حرف هاش هیونگش ناراحت کرده،  دستپاچه و زود گفت:
_ ببخشید هیونگ، من ن...

Hidden Where stories live. Discover now