The truth behind the scenes

411 76 127
                                    

   ( گایز به نظرم اگه این فیک فراموش کردید پارت های قبلیش بخونید و بعد این پارت بخونید چون ادامه اتفاقات گذشته از زوایه دید دیگست)

بی توجه به اشک توی چشم های فرد مقابلش ماشه کشید...جسد بی جون مرد روی زمین افتاد تفنگش به دست آدمش که کنارش ایستاده بود داد.

_ همه چیو پاک کنید جنازه این هم از بین ببرید.

_ چشم.

جنازه رو از مقابلش برداشتن...نگاهی به ساعتش انداخت و آهی کشید انگار این روز نحس قرار نبود تموم بشه..‌.چقدر از روزی که به دنیا اومده بود متنفر بود شاید نفرتش از روز تولدش حتی بیشتر از نفرتش نسبت به پدرش بود...به سمت ماشینش قدم برداشت و سوارش شد.

_ تهیونگ مطمئنی کارت درست بود؟

به سمت شوگا که کنارش نشسته بود، برگشت.

_ خودت نمی‌دونی کارم درسته بود؟ اون عوضی توی رگ های پسری که جونم براش میدم مواد ترزیق کرده بعد من یه گلوله تو سرش خالی کردم...کارم درست ترین کار بود

_ اون به جونگکوک مواد ترزیق نکرد تو بهش ترزیق کردی.

با حرف شوگا حس خفگی بهش دست داد...لعنتی به خودش و زندگیش فرستاد.

_ من مجبور شدم طوری حرف نزن انگار با اختیار خودم انجامش دادم.

شوگا که متوجه ناراحتی دوستش شد دستش روی شونه اش زد.
_ منظورم این نبود...من که خودم می‌دونم مجبوری بود شرمندم نمی‌خواستم ناراحتت کنم

_ ناراحت بودن یا نبودن من مهم نیست...فقط حرفی نزن که نتونم نفس بکشم...اون عوضی بهم گفت اگه اینکار نکنم جونگکوک می‌کشه...خودت که می‌دونی عادت داره منو با جونگکوک و شماها تهدید کن و منم عادت دارم هر چی میخواد انجام بدم.

شیشه ماشین پایین داد و به پیامی که هوسوک فرستاده بود، جواب داد.

" _ زود تهیونگ بیار منتظریم.

_ باشه "

جواب هوسوک که داد دوباره به چهره بی حس تهیونگ نگاه کرد.

_ من همه اینا می‌دونم فقط ازت پرسیدم چرا 
پارک شین کشتی؟

ماشین روشن کرد و به راه افتاد.

_ اون کشتم چون اون عوضی بود که مواد آورد و منم مجبور شدم جونگکوک‌ بدبخت کنم.‌..آدم های بد باید بمیرن.

_ تو و منم آدم بدی هستیم یادت رفته؟

تهیونگ با صدای بلند و بدون روح خندید.

_ نه یادم بود...ما هم باید بمیریم...فقط موندم چرا نمی‌ریم.

شوگا سرش از تاسف تکون داد و گفت:
_ شاید هنوز به حد کافی رنج نکشیدیم و بدی نکردم...برو کافی ...

Hidden Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin