༒︎𝖈𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 ⁷༒︎

434 120 95
                                    

تو حیاط مدرسه گوشه ای جا خوش کرد و مشغول خوردن ساندویچ تون ماهی با نون تستش شد.
گازی ازش زد و از طعم خوب سس مخصوص داخلش هوم کشید.
با دیدن بچه قلدر های مدرسه روی صندلی پاهاش رو جمع کرد و سرش رو پایین انداخت.

پسر هایی که یه سروگردن ازش بلندتر بودن جلو اومدن ، گوش های ترسناک و تیزشو به حالت وحشیانه ای عقب رفته بود و دمشون به طور شیطنت آمیزی حرکت میکرد.
پسری که وسط و جلوتر از همشون ایستاده بود دست انداخت و با چنگ زدن به دست هایبرید گربه ، ساندویچش رو روی زمین انداخت.

جونگین با ترس عقب رفت و لب سرخش رو به دندون گرفت‌ ، پسرها خندیدن : بچه نق نقو میخوای مامانتو صدا کنی؟؟؟

همشون باهم خندیدن ، جونگین بغض کرده بود ولی حلقه ی درخشان اشک توی چشاش بخاطر سر پایینش مشخص نبود.

پسر حرف خودش رو اصلاح کرد : اوه ، حواسم نبود!
تو که مامان نداری بچه سوسول!

یکی دیگه از پسر بچه ها جلو اومد و گوش مخملیش رو کشید، جونگ اخی گفت و گوشش رو گرفت.
پسر چنگی به موهای جونگین زد و جلو کشیدش : خیلی ضعیفی بچه گربه!

موهاش رو بیشتر کشید و روی زمین کنار ساندویچ خاکی شده انداختش.
هر سه پسر شروع کردن به زدن لگد های مکرر به شکم و کمر هایبرید کوچیک.
فقط و فقط داخل حیاط بزرگ صدای ناله و گریه های از روی درد جونگین و خنده ی قلدر ها میومد.

چندین ضربه ی دیگه بهش زدن ، یکیشون خم شد و مشت محکمی توی صورت جونگین زد و ولش کرد.
از پشتشون صدای فریاد هایبرید گرگ شنیده شد : عوضیا چیکارش دارین؟؟

جلو اومد و تک تک هایبرید های قلدر رو زد و سمتی پرت کرد ، جلو بالا سر جونگین خم شد و از روی زمین بلندش کرد : خوبی؟
بازم زدنت؟

جونگین که گریه میکرد با لبای جلو داده سرش رو بالا و پایین کرد و چیزی نگفت‌.
هایبرید غر زد : آخه چند بار باید بهت بگم از خودت دفاع کن!

جونگین با لب های لرزونش که کمی خون اومده بود زمزمه کرد : ولی اونا از من... بزرگترن..!

هایبرید گرگ برگشت و با نگاه غضبناکش به قلدر ها نگاه کرد : گمشین دیگه نخاله ها!

پسر ها از جاشون بلند شدن و سمت کلاس ها دویدن!
یکی از بدی های مدرسه ی هایبرید ها این بود ، هیچکس پیگیر حال هیچکدوم از بچه ها نمیشد چون برای هیچکس مهم نبود!

هایبرید گرگ سر جونگین رو نوازش کرد : سال دیگه از اون یتیم خونه ی جهنمی میرم.
تورو هم با خودم میبرم...میریم باهم یه جای دور زندگی میکنیم.

جونگین با لبخند شکسته به پسر رو‌به‌روش نگاه کرد : کریس من همیشه سربارتم!

کریس با انگشت به پیشونیه جونگین کوبید : کی اینو بهت گفته عقل کل؟

𝕯𝖆𝖗𝖐𝖓𝖊𝖘𝖘Where stories live. Discover now