༒︎𝖈𝖍𝖆𝖕𝖙𝖊𝖗 ⁸༒︎

771 135 190
                                    

اولین چیزی که بعد از باز شدن چشماش دید ، هایبریدی بود که روی زمین نشسته خوابش برده بود.
هانا بهش اطلاع داده بود که سوپ بروکلیه مورد علاقش تبدیل به یه سوپ من‌دراوردی شده!
اونم توسط بچه گربه ی شیطون اون خونه.
نگاهش رو به هایبرید داد.
خوابش به ظاهر عمیق بود درحالی که سرش رو به گوشه ی تخت تکیه داده بود و لبای برجسته‌ش نیمه باز بودن.
به بالا تنه ی لخت خودش و پانسمان هایی که حرفه ای بسته شده بودن نگاه کرد و پوزخند زد.
دوباره نگاهش رو به پسر خوابیده داد : واقعاً پیچیده ای!

با ستون کردن دست سالمش توی تخت نشست و از درد کمرش صورتش رو توهم برد.
با تکون ریز تخت جونگین از خواب پرید و نگاهش رو به مردی که دیگه نشسته بود داد.
بعد از مکث کوتاهی از جا پرید و دستش رو روی پیشونیه داغ مرد گذاشت : تبتون پایین اومده.

بعد سمت در خیز برداشت تا به بهونه ی اوردن غذا برای ارباب ترسناک از اتاق فرار کنه و از نگاه های خیره‌ش خلاص شه ولی خیلی زود شکار شد و مچ دستش بین انگشتای قوی سهون گیر افتاد.

_ولی برای تو نه!

جونگین دست و پاش رو گم کرد : چ...چی؟!

دستش کشیده شد و توی تخت روی پاهای سهون افتاد ، سریع روی تخت نشست و با نگرانی توی چهره ی سهون دنبال اثری از درد گشت ولی تنها چیزی که میدید پوزخند ترسناکش بود.
مچ دستش هم هنوز گیرِ دستای سهون بود.

با زور کمی که سهون زد ، جونگین جلوتر درست روی پاهاش نشونده شد.

_گفتم تب تو هنوز پایین نیومده!
لرزش دستات و داغیه بدنت وقتی داشتی گلوله هارو بیرون میکشیدی حس کردم.
همین الانم داری زیر فشار تب میلرزی!

جونگین که سرش پایین بود کمی به عقب متمایل شد : چی...چیز مهمی نیست...

دست سالم سهون روی رون شکلاتی و لخت هایبرید که از شلوارک بیرون زده بود نشست ، گوش های سیاه جونگین همزمان با این اتصال کمی عقب رفت.
صورتش قرمز و داغ شده بود و پوزخند آتیش زننده ی سهون همه چیزو بدتر میکرد.
فقط امیدوار بود مرد ترسناک روبه‌روش متوجه چیزی که داخل شلوارک هر لحظه سفت تر و سخت تر میشد نشه.

با حرف سهون سرش رو کمی بالا اورد.
_کیتن!
شنیدم یکی گند زده به سوپ بروکلیه مورد علاقه ی من!

جونکین جا خورد ، ترس کل بدنش رو گرفت ، حس میکرد الان بدنش داغ تر از قبل شده و هر لحظه ممکنه زیر نگاه پر از حرارت سهون ذوب شه.

زمزمه کرد : م...من معذرت...میخوام...فقط...
خیلی خیلی متاسفم...!

انگشتای سهون رون گرم هایبرید رو نوازش میکردن ، حتی میتونست لرزش بدنش رو با لمس کردن اون نقطه حس کنه.

_منتظر تنبیهی مگه نه؟
کی گفته میخوام تنبیهت کنم!؟

نگاه ملتمس جونگین بالا اومد و توی چشمای سهون قفل شد.
سهون پرسید : این نگاه برای تنبیه شدن که نیست ، هوم؟!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 04, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝕯𝖆𝖗𝖐𝖓𝖊𝖘𝖘Where stories live. Discover now