اولین چیزی که بعد از باز شدن چشماش دید ، هایبریدی بود که روی زمین نشسته خوابش برده بود.
هانا بهش اطلاع داده بود که سوپ بروکلیه مورد علاقش تبدیل به یه سوپ مندراوردی شده!
اونم توسط بچه گربه ی شیطون اون خونه.
نگاهش رو به هایبرید داد.
خوابش به ظاهر عمیق بود درحالی که سرش رو به گوشه ی تخت تکیه داده بود و لبای برجستهش نیمه باز بودن.
به بالا تنه ی لخت خودش و پانسمان هایی که حرفه ای بسته شده بودن نگاه کرد و پوزخند زد.
دوباره نگاهش رو به پسر خوابیده داد : واقعاً پیچیده ای!با ستون کردن دست سالمش توی تخت نشست و از درد کمرش صورتش رو توهم برد.
با تکون ریز تخت جونگین از خواب پرید و نگاهش رو به مردی که دیگه نشسته بود داد.
بعد از مکث کوتاهی از جا پرید و دستش رو روی پیشونیه داغ مرد گذاشت : تبتون پایین اومده.بعد سمت در خیز برداشت تا به بهونه ی اوردن غذا برای ارباب ترسناک از اتاق فرار کنه و از نگاه های خیرهش خلاص شه ولی خیلی زود شکار شد و مچ دستش بین انگشتای قوی سهون گیر افتاد.
_ولی برای تو نه!
جونگین دست و پاش رو گم کرد : چ...چی؟!
دستش کشیده شد و توی تخت روی پاهای سهون افتاد ، سریع روی تخت نشست و با نگرانی توی چهره ی سهون دنبال اثری از درد گشت ولی تنها چیزی که میدید پوزخند ترسناکش بود.
مچ دستش هم هنوز گیرِ دستای سهون بود.با زور کمی که سهون زد ، جونگین جلوتر درست روی پاهاش نشونده شد.
_گفتم تب تو هنوز پایین نیومده!
لرزش دستات و داغیه بدنت وقتی داشتی گلوله هارو بیرون میکشیدی حس کردم.
همین الانم داری زیر فشار تب میلرزی!جونگین که سرش پایین بود کمی به عقب متمایل شد : چی...چیز مهمی نیست...
دست سالم سهون روی رون شکلاتی و لخت هایبرید که از شلوارک بیرون زده بود نشست ، گوش های سیاه جونگین همزمان با این اتصال کمی عقب رفت.
صورتش قرمز و داغ شده بود و پوزخند آتیش زننده ی سهون همه چیزو بدتر میکرد.
فقط امیدوار بود مرد ترسناک روبهروش متوجه چیزی که داخل شلوارک هر لحظه سفت تر و سخت تر میشد نشه.با حرف سهون سرش رو کمی بالا اورد.
_کیتن!
شنیدم یکی گند زده به سوپ بروکلیه مورد علاقه ی من!جونکین جا خورد ، ترس کل بدنش رو گرفت ، حس میکرد الان بدنش داغ تر از قبل شده و هر لحظه ممکنه زیر نگاه پر از حرارت سهون ذوب شه.
زمزمه کرد : م...من معذرت...میخوام...فقط...
خیلی خیلی متاسفم...!انگشتای سهون رون گرم هایبرید رو نوازش میکردن ، حتی میتونست لرزش بدنش رو با لمس کردن اون نقطه حس کنه.
_منتظر تنبیهی مگه نه؟
کی گفته میخوام تنبیهت کنم!؟نگاه ملتمس جونگین بالا اومد و توی چشمای سهون قفل شد.
سهون پرسید : این نگاه برای تنبیه شدن که نیست ، هوم؟!
YOU ARE READING
𝕯𝖆𝖗𝖐𝖓𝖊𝖘𝖘
Fanfiction𝕹𝖆𝖒𝖊: 𝕯𝖆𝖗𝖐𝖓𝖊𝖘𝖘 𝕮𝖔𝖚𝖕𝖑𝖊: 𝖘𝖊𝖐𝖆𝖎 𝕲𝖊𝖓𝖗𝖊: 𝖈𝖗𝖎𝖒𝖎𝖓𝖆𝖑, 𝖍𝖞𝖇𝖗𝖎𝖉, 𝖆𝖓𝖌𝖊𝖘𝖙, 𝖉𝖆𝖉𝖉𝖞𝖐𝖎𝖓𝖐, 𝖘𝖒𝖚𝖙 𝕬𝖚𝖙𝖍𝖔𝖗: 𝖒𝖊𝖗𝖑𝖎𝖓 ☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎☁︎𓃠 ɴᴄ-⓱ دنیای سیاه و سفیدی که جایی برای موجودات ضعیف نداره ، دن...