Part9❄️

525 112 46
                                    

_نفر بعدی لطفا
دختر جوونی به سمتش اومد و کتاب رو روی میز گذاشت
_کتابتون فوق العاده است.. من عاشقش شدم.. خیلی خیلی حس خوبی بهم میده
صفحه اول کتاب رو آورد و همونطور که لبخند میزد پرسید
_خوشحالم که اینو می‌شنوم.. دوست داری چی برات بنویسم؟؟
دختر ثانیه ای فکر کرد
_دوست دارم یکی از جمله های کتابتون رو بنویسید. " بعضی‌ها ارزش این را دارند که یه عمر منتظرشان بود حتی اگر قرار باشه طعم قهوه تلخ کافه ای را 2 سال چشید"
لبخندی زد و جمله ای که دختر انتخاب کرده بود رو نوشت و زیرش امضا کرد
_خوشحالم که کتاب من رو واسه خوندن انتخاب کردی
_منم از شما ممنونم چون باعث شدین عشق رو پیدا کنم عشقی که عین افسانه هاست

بعد از امضا زدن آخرین کتاب برای آخرین نفر بدن کوفته و خستش رو از صندلی جدا کرد. تنها چیزی که میتونست الان آرومش کنه حیاط پشتی کافه بود. قهوه هایی که رو که مارتین روی پیشخون گذاشته بود رو برداشت و به حیاط رفت. باید اعتراف می‌کرد که حیاط توی بهار زیباترین قسمت این شهر میشه. به خصوص برای دو نفر.
با دیدنش که روی نیمکت همیشگی نشسته و کتاب توی دستش رو ورق میزنه تمام خستگیش از بین رفت. به سمتش رفت و بدون اینکه آرامشش رو به هم بزنه قهوه ها رو جلوش گذاشت و خودش کنارش نشست و به درخت رو به روش که حالا سبز شده بود خیره شد
_چطور بود؟؟
_عالی.. ولی جای تو خالی بود
_از اینجا نگاهت میکردم. دوست داشتم وقتی خودت حواست نیست بهت خیره بشم
جانگکوک خندید و سرشو روی پای جیمین گذاشت
_این آخرین کتاب هایی بود که امضا کردم. باورم نمیشه خودت کنار کشیدی و منو مجبور به نوشتن کردی
جیمین خندید و دستشو توی موهای جانگکوک فرو کرد. موهایی که حالا بعد از سه ماه به همون حالت زیبای قبل در اومده بود
_قبول کن تو نویسنده بهتری هستی جانگکوک. من حرفی برای گفتن ندارم. این تویی که پر از حرفی
جانگکوک دست جیمین رو گرفت و بوسه ای به سر انگشت هاش زد
_راست میگی من پر از حرفم بالخره همه که یه جیمین توی زندگیشون ندارن. حتی دیدن تو باعث میشه دلم بخواد هزاران جلد کتاب دربارت بنویسم و هر بار کتاب رو غیر مستقیم بهت تقدیم کنم "تقدیم به نویسنده اجتماعی"

***
کافه کمی خلوت بود.گلدون های جدیدی که جانگکوک اطراف کافه چیده بود رنگ تازه ای به کافه داده بود
میز دنج گوشه کافه حالا توسط زوج دیگه ای پر شده بود. جیمین با لبخند منو رو برداشت و به سمت میز سابقش رفت
_چی میل دارین؟؟
سفارشات رو یادداشت کرد و به سمت مارتین رفت
_دو تا دبل اسپرسو
_هومم میخان کات کنن مگه؟؟
_فقط سفارشات رو بده به جانگکوک مارتین
مارتین برگه سفارش رو از جیمین گرفت و به سمت آشپزخونه رفت
_باشه جیمین ولی حواست باشه کافه دوربین داره. صورت حساب مشتری ها رو بهشون بده
جیمین کفری دفترچش رو توی سر مارتین زد و فوش کره ای بهش داد
_دوباره بم فوش کره ای دادی؟؟ این نامردیه
جیمین که حالا خندش گرفته بود لگدی به مارتین زد
_قول میدم اولین کسی که از کار بی کار کنم تو باشی مارتین
مارتین خندید و داخل آشپزخونه شد. سفارشات رو روبه روی میز جانگکوک چسبوند
_جیمین خوب سفارش میگیره
جانگکوک خندید
_مگه میشه سفارش بد گرفت؟؟
مارتین مقداری از شکلات آب شده رو روی کیک ریخت و همراه با میلک شیک توت فرنگی توی سینی گذاشت
_نه نمیشه. تنها چیزیه در مورد جیمین ممکنه اینه که یادش بره صورت حسابشو پرداخت کنه
اینو گفت و قبل از اینکه جانگکوک به قولش عمل کنه زد بیرون.
_پسره زیگیل. قول میدم دفعه بعد با همین چاقو پایین تنه نازنینتو ببُرم

تموم شددددد 🥺🥺 ساری که خیلی کم بود

Writer ♬♛Where stories live. Discover now