32

203 72 15
                                    


" خب نتیجه کار ؟ .. امروز فقط میخوام خبرهای خوب بشنوم. "

به ظاهر اروم به نظر میرسید اما فقط خودش میدونست تو دلش چه غوغاییه و چقدر مضطرب و نگرانه. لبخندی که رو لبش بود نمیتونست این حقیقت که چقدر از نتیجه کارشون میترسه، پنهان کنه.
ژان همه ی تلاشش رو برای اون معامله ی ریسک پذیر، انجام داده بود.
میدونست که موفق نشدن تو اون پروژه شرکتشون رو تا مرز ورشکستگی میبره اما اون نمیتونست اجازه بده راحت شکست بخورن و خودش رو مضحکه پدر بزرگش کنه.

جیانگ چنگ لبخندی به نشانه ی پیروزی زد و پوشه توی دستش رو با هیجان روی میز گذاشت.

" ما بردیم ... خریدیمش... "

ژان اهی از سر اسودگی کشید، بلاخره می تونست نفس راحتی بکشه. روز ها بود که ذهنش درگیر اون پروژه بود و حتی نمی تونست بخوابه و حالا همه چیز همون طور که میخواست، پیش رفته بود و البته که حضور جیانگ چنگ و تلاش هاش بی تاثیر نبود.


"به بچه های تیم بگو امشب همشون مهون منن..."

****

سالن کنفرانس پر از هیاهو و سر و صدا بود.
صفحه مانیتور بزرگی که داخل اتاق بود بی وقفه موزیک ویدیوی ییبو رو پخش میکرد و عده ای سخت مشغول برسی موقعیت اهنگ، توی کانال های خبری و شبکه های اجتماعی بودن اما ییبو تمام مدت به موبایلش خیره بود.

از روزی که با عجله ژان رو تنها گذاشته بود، چند روزی گذشته بود و تو اون مدت حتی یک بار هم باهاش صحبت نکرده بود.
در واقع ژان به تماس هاش جواب نمیداد و خوب میدونست که هنوز عصبانیه اما تا کی میخواست ادامه بده؟
خودش رو لایق سرزنش می دونست ، نباید نسبت بهش اونطور بی توجه رفتار میکرد و تنهاش میگذاشت اما تو اون لحظه مجبور بود که بره و ژان باید درکش میکرد.
مشتاق شنیدن نظر ژان راجبش اهنگش بود و دوست داشت حالت چهره اش رو موقع شنیدنش میدید. اون روز روز اخری بود که تو اتاق خوابگاه اش، زندگی میکرد و تصمیم داشت بعد از تموم شدن کارش به سرعت وسایلش رو جمع کنه و به خونه برگرده اما انگار کسی مشتاق برگشتنش نبود.

همه چیز، شروع مسیر اینده ای بود که برای خودشون تصور کرده بود و نباید باعث میشد، اسیبی به رابطه اشون بزنه.
اون نمیتونست ایندهاش رو بدون حضور ژان تصور کنه و مدت ها بود که هیچ ایده ای راجب زندگی بدون اون نداشت.چطور میتونست بدون اون ادامه بده؟

" یه خبر خیلی خوب .. بازدید موزیک ویدیو به پنج هزار رسیده .. تو این زمان کم این محشره ... "

یکی از اعضای داخل اتاق با هیجان گفت و بقیه با صدای بلندی هورا کشیدن.

" اونا عاشقت شدن ..."

Don't Like Me  Where stories live. Discover now