" خب نتیجه کار ؟ .. امروز فقط میخوام خبرهای خوب بشنوم. "به ظاهر اروم به نظر میرسید اما فقط خودش میدونست تو دلش چه غوغاییه و چقدر مضطرب و نگرانه. لبخندی که رو لبش بود نمیتونست این حقیقت که چقدر از نتیجه کارشون میترسه، پنهان کنه.
ژان همه ی تلاشش رو برای اون معامله ی ریسک پذیر، انجام داده بود.
میدونست که موفق نشدن تو اون پروژه شرکتشون رو تا مرز ورشکستگی میبره اما اون نمیتونست اجازه بده راحت شکست بخورن و خودش رو مضحکه پدر بزرگش کنه.جیانگ چنگ لبخندی به نشانه ی پیروزی زد و پوشه توی دستش رو با هیجان روی میز گذاشت.
" ما بردیم ... خریدیمش... "
ژان اهی از سر اسودگی کشید، بلاخره می تونست نفس راحتی بکشه. روز ها بود که ذهنش درگیر اون پروژه بود و حتی نمی تونست بخوابه و حالا همه چیز همون طور که میخواست، پیش رفته بود و البته که حضور جیانگ چنگ و تلاش هاش بی تاثیر نبود.
"به بچه های تیم بگو امشب همشون مهون منن..."****
سالن کنفرانس پر از هیاهو و سر و صدا بود.
صفحه مانیتور بزرگی که داخل اتاق بود بی وقفه موزیک ویدیوی ییبو رو پخش میکرد و عده ای سخت مشغول برسی موقعیت اهنگ، توی کانال های خبری و شبکه های اجتماعی بودن اما ییبو تمام مدت به موبایلش خیره بود.از روزی که با عجله ژان رو تنها گذاشته بود، چند روزی گذشته بود و تو اون مدت حتی یک بار هم باهاش صحبت نکرده بود.
در واقع ژان به تماس هاش جواب نمیداد و خوب میدونست که هنوز عصبانیه اما تا کی میخواست ادامه بده؟
خودش رو لایق سرزنش می دونست ، نباید نسبت بهش اونطور بی توجه رفتار میکرد و تنهاش میگذاشت اما تو اون لحظه مجبور بود که بره و ژان باید درکش میکرد.
مشتاق شنیدن نظر ژان راجبش اهنگش بود و دوست داشت حالت چهره اش رو موقع شنیدنش میدید. اون روز روز اخری بود که تو اتاق خوابگاه اش، زندگی میکرد و تصمیم داشت بعد از تموم شدن کارش به سرعت وسایلش رو جمع کنه و به خونه برگرده اما انگار کسی مشتاق برگشتنش نبود.همه چیز، شروع مسیر اینده ای بود که برای خودشون تصور کرده بود و نباید باعث میشد، اسیبی به رابطه اشون بزنه.
اون نمیتونست ایندهاش رو بدون حضور ژان تصور کنه و مدت ها بود که هیچ ایده ای راجب زندگی بدون اون نداشت.چطور میتونست بدون اون ادامه بده؟" یه خبر خیلی خوب .. بازدید موزیک ویدیو به پنج هزار رسیده .. تو این زمان کم این محشره ... "
یکی از اعضای داخل اتاق با هیجان گفت و بقیه با صدای بلندی هورا کشیدن.
" اونا عاشقت شدن ..."
YOU ARE READING
Don't Like Me
Romance"Completed" " دوستم نداشته باش " داستان درمورد پسر بیست و سه ساله ای به اسم شیائوژانه که زندگیش تو تنهایی خلاصه شده و به خاطر بیماری خاصیم که داره نمیتونه در طول روز از خونش بیرون بره و همین موضوع زندگیش رو دچار خلاء کرده . تو یه شب بارونی اون و...