«دیدار آب و آتش»

969 111 63
                                    

«"جنگل ها دوست داشتنی، تاریک و عمیق هستند، من قول داده ام قبل از خواب مایل ها در آن ها راه بروم. "رابرت فراست"»

پرورشگاه بیلیتز یه جهنم زیر کلیسای مموریال گورگتان بود که توسط پدر روحانی که پیر مردی سفید پوست و قد بلند بود اداره میشد..
هر ساله 50 کودک به اینجا اورده میشدن و هیچکس نمیدونست از کجا میان.. ولی طبق گفته های خانوم لی همه حرومزاده بودن.
همه کودکان از سن 5 سالگی زیر اموزش های سنگین پرورشگاه قرار میگرفتن..
پدر روحانی همیشه میگه شما اینده این سرزمینید..
به تست های رو به روم نگاه کردم.
این سوالا خیلی ساده بودن بدون لحظه ای فکر کردن میتونستم به همشون جواب بدم ولی نمیدونم چرا بقیه بچه ها میگفتن خیلی سخته و بجز تعداد کمی بقیه نمره های پایینی میگرفتن
از وقتی 10 سالم بود یادمه هر هفته این ازمون رو میدادم و برام عادی شده بود..
هرچند اینا برام راحت بودن ولی تو ازمون عملی کار زیادی ازم بر نمیومد.. اون اوایل حتی نمیتونستم مثل بچه های همسنم از یه دیوار 2 متری بالا برم..
با هشدار خانوم لی که اگه نتونم از پس ازمون های عملی بر بیام مجبورم تا ابد اینجا بمونم و برای پرورشگاه و کلیسا کار کنم دوسال شب ها یواشکی تمرین میکردم تا بلاخره از پسشون بر بیام... با اینکه هنوزم بخاطر بدن کوچیک و ظریفم قدرت نداشتم ولی تند و فرز بودم...
با صدای زنگ پایان ازمون ازجام بلند شدم و رفتم تا برگمو تحویل بدم

اقای استون: کارت عالیه فلیکس امیدوارم مثل همیشه همه سوال هارو درست جواب داده باشی

با تشکر کوتاه از سالن زدم بیرون..
اقای استون یه مرد لاغر و کچل با صورت استخونی بود.. اون مرد احترام زیادی بین اساتید اینجا داشت و سر هر مسئله مهمی با اقای استون مشورت میشد.. عده ای از بچه ها از گوشه و کنار شنیده بودن که اقای استون باهوش ترین ادم اینجاست و جز بزرگان حساب میشه..
همه ساکت بودن تا به سالن غذاخوری برسن
طبق قوانین صحبت با صدای بلند و همهمه تو راهرو ها ممنوع بود و اینجا هیچکس دلش نمیخواست که تنبیه بشه...
تنبیه شدن ترسناک ترین قسمت این پرورشگاه بود
هرکس که قوانینو میشکست بدون توجه به سنش در اتاق سمت چپ کلیسا به صلیب بسته شده و با توجه به بزرگی گناهش شلاق زده میشد.. حتی کودکان ۵ تا ۱۰ سال هم از این موضوع جدا نبودن و بیشترشون جونشونو تو اون اتاق مرگ از دست میدادن و به کودکان الوده به خونی که در قبرستان تورال پشت کلیسا خاک شده بودن میپیوستن..
«کودکان آلوده به گناه زمانی اجازه زنده ماندن دارن که توسط خداوند بخشیده شده باشن»

با رسیدن به سالن غذاخوری جیسونگ رو دیدم که خودشو از لابه لای بچه ها رد میکرد تا بهم برسه..
هان جیسونگ بهترین دوست من تو این پرورشگاه بود یه پسر هم قد خودم با لپ های سنجابی و موهای مشکی که تقریبا همه چی رو به شوخی میگرفت ولی اون خیلی باهوش تر از چیزی بود که نشون میداد.. جیسونگ همه ازمون هاشو با نمره بالا پاس میکرد.. ما بیشتر وقتمون رو باهم میگذروندیم و سعی میکردیم پسرای خوب و ارومی باشیم تا وقتی از اینجا بریم بیرون..

children of adamWhere stories live. Discover now