«"وقتی بی وقفه به گذشته سفر می کنیم
قایق های خود را به جریان آب می کوبیم.
(گتسبی بزرگ – اسکات فیتز جرالد)"»توی اتاق روی تختم دراز کشیده بودم و به تخت جیسونگ که بالای تختم بود نگاه میکردم..سقف چوبی تیره تختم ارامبخش بود و باعث میشد بتونم بهتر فکر کنم... امیلی و جیک هنوز برنگشته بودن و جیسونگ کتاب تستشو بسته بود و رو تختش به حرفام فکر میکرد....
جیسونگ: میدونستم اونا یه کارایی میکنن ولی نمیدونستم در این حد پیش رفتن. اگه چیزایی که میگی درست باشه یعنی اساتید یا روحانیون باهاشون همکاری میکنن..
فلیکس: اون شب کتابخونه یادته؟؟؟اقای استون و هیونجین باهم بودم..
جیسونگ: یعنی اون پیرمرد کچل کمکشون میکنه؟؟
من مطمعنم در عوض داره چیزی میگیره..فلیکس: فکر کن جیسونگ اون در عوض فاش نشدن اطلاعات داره کمکشون میکنه.. یا بهتره بگم هیونجین در عوض فاش نکردن اطلاعات داره از اقای استون سواستفاده میکنه..
جیسونگ: اقای پیلتون گفت افراد زیادی راجب طلسم کلیسا میدونن پس یعنی اقای استون به همشون گفته به اون گروه کاری نداشته باشن؟؟؟ ولی چرا اونارو نکشتن؟؟
فلیکس: نه هیونجین گفت هیچکس جزخودش تو اون جمع از موضوع خبر نداره پس یعنی بقیشون فقط اونو دنبال میکنن...منم برام سواله اگه این قضیه اینقدر مهمه که خواسته های هیونجین رو انجام بدن چرا همون اول نکشتنش....
از پله های کنار تخت استفاده کرد و پایین اومد..گوشه تختم نشست و به صورتم خیره شد..
انگار فکر اونم مشغول این قضیه بود..اونا هیچ دلیلی برای زنده نگه داشتن هیونجین نداشتن. شاید هم داشتن ولی چی میتونه باشه؟؟؟؟جیسونگ: بیا فردا هیونجین رو تعقیب کنیم..اینجوری میتونیم بفهمیم چیکار میکنه..
نگاه نگرانی بهش انداختم..اون پسر ممکنه جاهایی بره که برای ما ممنوع باشه و اگه کسی بفهمه ما داریم دنبالش میکنیم شاید اصلا بهمون چیزی نگه..جیسونگ که انگار نگاهمو فهمیده بود قیافه هیجانزدشو خنثی کرد..
جیسونگ: بیخیال پسر..ما از پسش برمیاییم، درضمن اگه ما سه تا نگهبان باشیم پس یجورایی بهم متصلیم اگه برامون مشکل ایجاد شد هیونجین میتونه کمکمون کنه..
با باز شدن در اتاق و وارد شدن امیلی و جیک دیگه حرفی نزدیم...ایده دنبال کردنش خوب بود ولی من مطمعنم اون پسر متوجه ما میشه..طبق چیزی که شنیدم و دیدم هیونجین بالاترین رتبه رو توی ازمون های عملی داشت وقتی ما میتونستیم متوجه کسی که دنبالمون میکنه بشیم قطعا هیونجین هم متوجه میشد..باید راجبش تحقیق کنیم تا بیشتر بشناسیمش..میتونم از ته هو بپرسم..مهم نیست اگه اون بره دهن لقی کنه ولی ممکنه اطلاعات دروغ بهم بده از اونجایی که نمیخواد به دوستش خیانت کنه..پس از کی بپرسم؟؟؟؟؟
YOU ARE READING
children of adam
Fantasyفرزندان آدم.... مدرسه ای تاریک در دل جنگل سیاه.. مهروموم شده از ترس بنفش.. کودکان پرورشگا بیلیتز به دو دسته تقسیم میشدن.. دسته ای با ضریب هوشی بالا که در سن 18 سالگی به مدرسه وستون روتگرز منتقل میشدن و دسته دیگه شامل بقیشون میشد که توسط اساتید براشو...