«بدترین روز»

251 62 15
                                    

«"دنیای ما پر از دست هائی است که
خسته نمی شوند از نگه داشتن نقابها . . ."»

صبحمو با فکر اینکه قراره بدترین روز عمرم باشه شروع کردم...و اینا همش تقصیر دنیل و هیونجین بود..
خودمو تو ایینه ی روشویی نگاه کردم و صورتم بخاطر کم خوابی دیشب پف داشت...
لعنتی حالا چطوری برای دنیل صبحونه بدزدمو ببرم براش..
با حرص مسواکو محکم تر و سریع تر رو دندونام کشیدم..

امیلی: هی اینطوری لثه هاتو پاره میکنی

فلیکس: درحال حاضر میخوام برم بمیرم

جیسونگ: دلم میخواد برم اون دنیل عوضی رو بکشم

امیلی: من نمیدونم چیکار کردی که اینجوری شده ولی اگه بهمون بگی میتونیم کمکت کنیم

فلیکس: ممنون امیلی خودم از پیش برمیام

امیلی: بهرحال ما پشتتیم میتونیم علیهش مدرک جمع کنیم و باهاش تهدیدش کنیم..ما که ازش نمیترسیم

فلیکس: امروز فقط کمکم کنید اون صبحونه کوفتی رو یجوری ببرم اتاقش

امیلی: میرم جیکو‌ بیدار کنم..تو سالن میبینمتون

امیلی موهای مشکی کوتاهشو بست و رفت..دهنمو اب کشیدم و با جیسونگ به سمت سالن غذاخوری حرکت کردیم...

جیسونگ: به‌ هیونجین گفتی؟؟ اون میتونه کمکمون کنه

اخمو به جیسونگ نگاه کردم..

فلیکس: حتی فکرشم نکن ازش کمک بگیرم.. حتی دیگه نمیخوام ببینمش و باهاش حرف بزنم.. اسمشم پیشم نیار

جیسونگ: اوکی بابا... باز دعوا کردید؟؟

فلیکس: حالا هرچی..

*****

چهارنفری سر میز همیشگی نشسته بودیم و منتظر بودیم خانوم بیون با دستیار هاش لیا و رز برامون غذا بیارن..
جیک خوابالود سرش رو میز بود و امیلی و جیسونگ داشتن کتاب میخوندن..
این دو نفر بیشتر وقتشون رو درحال کتاب خوندنن و البته که منم اینجوری بودم.. قبل از اینکه هیونجین رو ببینم یا جزعی از نگهبانا بشم.. چقدر مسخره نگهبانان.. انگار وارد فیلم ابرقهرمانان شدیم... بخاطر عصبی بودنم هر چرتی بهم میبافتم..
لیا دستار خانوم بیون غذای میز مارو جلومون گذاشت..
وقتی همه چشماشونو برای دعا بستن سریع تکه‌نون و مقداری بادوم‌ داخل لباسم قایم کردم و مطمعن شدم مشخص نباشن...
جیسونگ نصف نون خودشو به من داد و ما باهم خوردیم...

امیلی: میخوایم با بچه های کوچیکتر‌ تو حیاط گرگم به هوا بازی کنیم شماهم میایید؟؟؟

فلیکس: میدونی که نمیتونم بیام

جیسونگ: نمیدونم اگه وقتم ازاد باشه میام

امیلی: حالا فلیکس میتونه نیاد ولی تو حتما باید بیایی..هیچ بهونه ای هم قبول نیست

children of adamWhere stories live. Discover now