«"شما انتخاب شده اید، پس باید از همه قدرت و قلب و ذکاوتی که دارید استفاده کنید. "جی.آر.آر تالکین"»
تو سالن غذاخوری سر میز همیشگی با جیسونگ، امیلی و جیک نشسته بودیم تا همه بیان برای صبحانه... زیاد میل خوردن نداشتم ولی جیسونگ گفت بهتره شکممون پر باشه تا ضعف نکنیم،.
دیشب قصه کتاب هامون رو برای هم تعریف کردیم...
جیسونگ میگفت طلسم مموریال راجب راز ها و نیروهاییه که تو کلیسا از قدیم پنهان شدن..اون کتاب هم طلسم شده بود...
طبق چیزی که تو کتاب گفته کلیسا توسط اولین مادر جادوگر طلسم شده بود و هر ماه فاجعه های عظیم و مختلفی اتفاق میوفتاد که جون خیلیارو میگرفت..تنها راه جلوگیری پیشکش خون بود..
تو کتاب طلسم مموریال راجب 4 سنگ شیشه ای به رنگ های قرمز، سبز، زرد و آبی نام برده شده که در مدرسه وستون روتگرز پنهان شدن که نماد چهار نگهبانه... فقط نگهبانان با کمک نفر پنجم میتونن کلیسا رو از دست مادر مقدس نجات بدن..
ولی چرا اقای پیلتون مارو انتخواب کرده بود؟؟؟ کیا تو این قضیه هستن؟؟؟؟ هیچوقت فکر نمیکردم پیرمرد ساده ای که بیشتر وقتش رو داخل کتابخونه میگذرونه درواقع نقش بزرگی داره...جیک :هی شمادوتا چتونه؟؟چرا اینقدر تو فکرید؟؟
جیسونگ: گرسنمهههه چرا اون تیکه نون کوفتی رو بهمون نمیدن
امیلی: هی هیسسس!!٫.... میخوای بخاطر توهین به غذا گرسنگی بکشی؟؟؟؟
به محض تموم شدن حرف امیلی لیا و رز با سبد هایی که پر از نون های درشت بود اومدن داخل و شروع کردن به پخش کردن..
با یاداوری دوباره دیشب سرمو چرخوندم تا فرد مورد نظر رو پیدا کنم ولی نبود...
حتما باید ازش یه عالمه سوال بپرسم......
......
بعد از شکرگذاری بابت غذا و خوردنشون سریع با جیسونگ رفتیم تو اتاق تا کتاب هایی که زیر بالشت قایم کرده بودیم رو برداریم و بریم کتابخونهفلیکس: به نظرت این کتاب ها واقعین؟؟؟
جیسونگ: هیچ چیز غیر واقعی که به اینجا نخوره داخلش ندیدم
فلیکس: شاید یه نفر داستان های تخیلیشو راجب اینجا نوشته باشه
جیسونگ: فکر کنم نیازه با اقای پیلتون راجبش صحبت کنیم
فلیکس: و اون پسره.. هوانگ هیونجین اون چیزای زیادی میدونه،
جیسونگ: اگه واقعی باشه تو قبول میکنی محافظ باشی؟؟؟
به جیسونگ نگاه کردم که نرسیده به در کتابخونه ایستاده بود و خیره نگام میکرد..
قبول میکردم؟؟؟؟قطعا خطرناک و ترسناک بود...
ولی......
YOU ARE READING
children of adam
Fantasyفرزندان آدم.... مدرسه ای تاریک در دل جنگل سیاه.. مهروموم شده از ترس بنفش.. کودکان پرورشگا بیلیتز به دو دسته تقسیم میشدن.. دسته ای با ضریب هوشی بالا که در سن 18 سالگی به مدرسه وستون روتگرز منتقل میشدن و دسته دیگه شامل بقیشون میشد که توسط اساتید براشو...