(جین)تلفن را با بیحوصلگی جا به جا کردم:
#جین حالت واقعا خوبه؟ از وقتی از بالی برگشتیم همش تو خودتی. حتی دیگه پیش منم نمیای!
سعی کردم دوست صمیمیم رو کمی آرام کنم:
+جیمینا من خوبم. فقط کارام این روزا زیاده فرصتی گیر بیارم میخوابم!! شوهر خوابالوت خوب منو درک میکنه.
میتونستم پشت چشم نازک کردنش رو از پشت تلفن هم ببینم:
#چیکار شوهر من داری؟ اون به موقعش از همه بیدارتره!!
خنده پر شیطنتی کردم:
+اونکه بععععععله!!! از لنگ زدن همیشگیت کاملا معلومه!!!جیغ کشید:
#بی شرم!!!! حیا هم خوب چیزیه والا! همون برادر شوهر دریده من واسه بستن زبون تو خوبه!!!
با یادآوری بی وفایی اولین عشقم آهی کشیدم:
+جیمینی من دیگه باید برم کلی کار سرم ریخته.
نگرانی دوباره به صدایش برگشت:
#باشه جینا، ولی قول بده کمتر کار کنی و بیشتر مراقب خودت باشی باشه؟
بعد از قطع تلفن به تصویرم توی آینه سالن خیره شدم، لاغرتر شده بودم و حلقه های سیاهی زیر چشمام خودنمایی میکرد:
+خدا لعنتت کنه جونگکوک!! کی انقدر واسم مهم شدی؟ چرا نمیتونم فراموشت کنم لعنتی؟
جونگکوک برادر شوهر پلی بوی جیمین بود که بعد از ازدواج جیمین و یونگی، عضو ثابت دورهمی های دوستانمون هم شده بود.
اوایل بخاطر شوخی هاو شیطنتهای مشترکمون به هم نزدیک شدیم. اما هیچوقت نفهمیدم چطور قلب احمقم ذره ذره توی دام عشقش افتاد!
مدتها بود که سعی میکردم با دوری کردن ازش ریشه احساسمو خشک کنم اما هربار بیشتر توی دریای عشقش غرق میشدم.
جونگکوک هم گیج از تغییر رفتارم بعد از بی ثمر موندن تلاشهاش برای نزدیکی دوبارمون بیخیال شد و کاملا کنار کشید.
این وسط من موندم با قلب بی قراری که هیچ درمانی نداشت.
صدای در رشته افکارمو پاره کرد، نگاهم رو از آینه گرفتم. اما با دیدن قد و بالای خوش تیپ همسایه جدیدم پشت در آهم در اومد:
+سلام تهیونگ شی.
لبخند جذابی زد:
=سلام جینی، حالت چطوره؟تهیونگ از اون مدل مردهایی بود که با تکیه به خوشتیپی و جذابیت خودش هر چیزی میخواستو بدست میاورد و در طی یک ماهی که از نقل مکانش به اینجا میگذشت کاملا نشون داده بود که از من خوشش میاد.
غافل از اینکه من دقیقا از این مدل مردها فراری بودم.
بالبخندی مصنوعی سعی کردم بهانه ای برای دعوت نکردنش به داخل خونه بیارم: