|Chapter 23|

3.1K 533 315
                                    


[ این قسمت : بوسه ]

نقشه‌ای که جیمین سرهم کرده بود با وجود بی‌نقص بودنش اونقدر دنگ و فنگ داشت که تهیونگ دلش می‌خواست فریاد بزنه، چرا؟ خب معلومه..

اونا اول باید گربه‌ی جین رو می‌دزدیدن که موفق شدن و بعدشم باید یمدت نگهش میداشتن که خب این کارم باید تهکوک انجام میدادن و به چه دلیلی؟ چون موچی می‌گفت و چرا موچی اینو می‌گفت تا کوکی به هدفش برسه و هدفِ کوکی چیبود؟ رسیدن به ایسول! پس با این منوال تهیونگ حق داشت وقتی به دلیل زحماتش فکر می‌کرد و با اون دختر روبرو می‌شد؛ دلش بخواد عربده بزنه.

آخه کدوم احمقی به کراشش کمک می‌کنه تا به کراشش برسه؟ خب معلومه، کیم فاکینگ تهیونگ.

احساس حماقت حاکی از این کارش، داشت مثل خوره سلول‌هاش رو می‌خورد، جوری که می‌خواست ون رو نگه‌داره، گربه ی جین رو تو خیابون پرت کنه و تمام نقشه های مضحک جیمین رو بهم بریزه اما در عوض با حرص خوردن های پنهانی ماشین رو توی پارکینگِ خونشون پارک کرد و سمت پسرخالش که تمام مدت با یه لبخند خرش کرده بود تا کار اشتباهی انجام نده چرخید.

جونگ‌کوک داشت اون گربه رو نوازش می‌کرد، چشم‌های براق مشکیش رو بهش دوخته و براش لبخند می‌زد.

+ تهیونگ نگاش کن، اون خیلی کیوته!

وقتی کوکی با ذوق سمت تهیونگ چرخید تا اون گربه‌ی لوس و پوکر رو بهش نشون بده با نگاهِ تیز و عمیقی روبرو شد که جوری بهش زل زده انگار قشنگ ترین چیز تو دنیا رو دیده پس حق داشت دچار ایست قلبی شه هرچند دو ثانیه بعد همون قلب که دیگه نمی‌تپید شروع به کنسرت گذاشتن کرد.

_ و می‌دونی دیگه چی کیوته بانی؟

با لحن خماری زمزمه کرد و همون‌طور که نگاهش رو اون چشم‌های گرد و شوکه می‌چرخیدن، کمی سمتش متمایل شد.

+ چی؟؟

جونگ‌کوک بعد از قورت دادن آب دهنش پرسید و منتظر به پسرخالش خیره موند، تهیونگ لبخند یک‌طرفه‌ای به قیافه ی گیجِ کوکی زد و دستش رو به چونه‌ی پسر رسوند تا لمسش کنه، نگاهش این‌بار از چشم‌هاش به لب‌هاش سر خورد، زبونشو ناخودآگاه رو لب خودش کشید که متوجه شد نفس پسر کوچیکتر برید پس نگاهش رو دوباره سمت چشم‌های زیباش سوق داد و پلک زد.

_ تو!

همین کلمه کافی بود تا جونگ‌کوک که هیچ، گربه ای که تو بغلش بود هم دچار فلج مغزی بشه و در اون لحظه که تهیونگ می‌خواست با کم کردن فاصلشون لپ‌های پسر روبروش رو بگیره نوازشش کنه در ماشین باز شد و توسط یه دست قدرتمند از یقه به بیرون از ون کشیده شد.

_ گیرت انداختم دزدِ کوچولو!

خب اولش جونگ‌کوک فکر کرد لو رفتن و پلیس اومده دخلشون رو بیاره که وقتی از ون بیرون پرید تا ببینه موضوع چیه با قیافه‌ی هیجان‌زده ی تیانگ روبرو شد که تهیونگ رو از یقه گرفته بود.

Crush | T.KWhere stories live. Discover now