واحد 731 _ اپیزود 5

84 18 11
                                    

اینقدر با ناخنش با زخم ور رفت تا زخمش تازه شد و کمی خون از محلش بیرون اومد، بک دستشو روی زخم کوچیک روی بازوش گذاشت و خون هاشو دور زخم پخش کرد و هربار که کمی خون بیرون می اومد دوباره اینکارو میکرد.

صبح بود و هوای تازه به سختی به داخل وارد میشد و برعکس بوی رطوبت به راحتی به مشام می‌رسید.

خوابش نمی‌ اومد و منتظر علامتی از سهون بود تا ازش برای پسر روبروش کمک بخواد.
حال پسر اصلا خوب نبود.

                                ***

سهون مسواکشو زد و کتاب آسیب شناسی رابینز و دو تا بیسکوئیت رو توی کیفش گذاشت.

_ بچه ها من زودتر میرم

هیچول خواب بود و شیوون سرش با نامه ایی که تازه از خانواده اش رسیده بود گرم بود.

سهون به بازخورد بچه ها لبخندی زد و کوله اشو برداشت.
باید پیش بک می‌رفت و خوراکی هاشو میداد انگار اینکار باید هرصبح انجام می‌شد.

بعدش ی کلاس تشریح و ی کلاس انگل شناسی داشت و عصر هم با لیسا قرار داشت.

میخواستند به موزه ی دیرینه شناسی برند و سهون همه اطلاعات در مورد سنگواره ها و فسیلها رو خوب خونده بود تا لیسا رو تحت تاثیر نبوغ خودش قرار بده.

از پله های خوابگاه اومد پایین و دم در هوای سرد رو توی سینه هاش حبس کرد و به قسمت شرقی پشت دانشکده رفت، جایی که پنجره های کوچیکی روی کف زمین قرار داشتند و اونها پنجره های اتاق های زیرزمین بودند.

سهون طناب رو بلند کرد و سطل فلزی کوچیک رو بالا اومد.
طبق عادت همیشه دو تا بیسکوئیت، یک بطری عسل و باند گذاشت و اونو به پایین هل داد.

وقتی صدای برخورد سطل به زمین رو شنید لبخند محوی زد و خواست از اونجا بره که صدای آروم بک اونو منصرف کرد.

_ حالش خوب نیست

سهون با اینکه نشسته بود اما بدلیل نور کم داخل نمیتونست اونا رو ببینه.

_ میتونی وصغیتشو برام شرح بدی

بک بالای سر پسر رفت.

_ قرمزی دستاش رفته به سمت قرمز پررنگ و خون مردگی بیشتر، تب و لرز داره و دیروز که خواستم پانسمانشو عوض کنم دستم بهش خورد پرخاش کرد و گفت درد زیادی داره و اینکه بوی عفونت میده

بک بازوشو جلوی دهنش گرفت و بعدش اونو پایین آورد.

_ کل اتاق داره بوی عفونت میگیره

سهون آهی زیر لب کشید.

_ همراه با ترشحات سفید مایل به زرد؟؟

بک عجله ی سهون رو حس کرد.

_ آره

سهون ساکت بود، داشت به درخت نارون بزرگ نگاه میکرد که کل محوطه شرقی رو احاطه کرده بود و نمیذاشت نور خورشید به اون قسمت ساختمون برسه.
بک از سکوت سهون خسته شد.

• Unit ⓻⓷⓵Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon