واحد 731 _ اپیزود 7

85 20 63
                                    

کای نیم چرخی به سالنامه توی دستش داد و قطر مقوایی اونو از نظر گذروند و صفحات قدیمی رو ورق زد.

_ شبیه ی گنجه

لوهان ابتدا به سالنامه و بعد به کای نگاه بدی کرد.

_ این واقعا ی گنجه

کای متن کوتاهی از روشو خوند.

_ سالنامه سال1946، سهون

و گنگ به لوهان و ژیو که مقابلش نشسته بودن، خیره شد.

ژیو لبخند دلنشینی زد و صفحه اول رو ورق زد.

_ بخونش....متوجه میشی سهون کیه و داستان چیه

کای به خطوط کلمات و سطور نگاه کرد و توی ذهنش با هر کلمه جلو رفت.

لو و ژیو به پشتی صندلی تکیه دادن تا کای هم تا قسمتی جلو بره تا بشه در مورد آدمهای توی اون سال باهاش همفکری کرد.

***

بک با گیجی به اطراف اتاق سفید بتنی صیقلی که بوی مواد ضدعفونی کننده میداد و پرونده های داخل گنجه های لاک و الکل خورده و چراغ بالای سرش، نگاه کرد.

سرباز با قنداق تفنگش به بک زد تا از حالت ایستاده حرکت کنه.

بک با زور سرباز روی صندلی نشست.

یک زن با لباس سفید و کلاه پنبه ایی سفید روی سرش به بک نزدیک شد و دستهای اونو به زنجیره های دسته های صندلی بست و بعد از اطمینان، مقداری از خون سرخ بک رو با سوزن بزرگی از رگهای نهفته اش بیرون کشید.

_ آخخخ

زن با بی تفاوتی به ناله بک گوش داد و از او دور شد.

دومرد سفید پوش دیگه اون طرف اتاق درحال بحث بودن و گاهی نیم گاهی به بک و زن پرستار میکردند.

سفیدی اتاق توی چشم میزد. قفسه های فلزی پر از شیشه های حاوی اعضای بدن به راحتی قابل دیدن بود.

بک با وجود ترسی که از آینده نامعلومش داشت به اطراف کنجکاوانه نگاه میکرد.

دوتخت پشت سرش از خون پر شده بود و حتی لکه های تیره تر، نشون از زجرهای زیادی روی اون تخت رو میداد.

دکتر شیروایشی از نظر بدنی بک رو معاینه کرد و اطلاعات سلامتشو توی برگه نوشت

_ برای هفته بعدی اطلاعات رو داشته باشید و با مواردی که پیش میاد مقایسه کنید

زن پرستار چشمی گفتی و برگه رو از دست دکتر گرفت.

_ بهتره شروع کنیم

سربازی داخل شد و بعد از احترام نظامی، بک رو از صندلی جدا کرد و با خودش به ساختمان اصلی برد.

بک توی راه پله ی بالا رو و یا حتی قسمتی از راهروی دانشگاه تا جایی که تک و توک ادمی میدید خجالتی نداشت اما وقتی وارد کلاس پر از کارآموزان پزشکی شد.

• Unit ⓻⓷⓵Onde histórias criam vida. Descubra agora