Part 1

1.2K 110 4
                                    

"قضیه اینه. جونگکوک، جیمین رومقابل دیوارقرارداده، عضوش عمیقا داخل پسر
دفن شده و دستهاش، باسن نرم و پنبه ای پسر رو چنگ میزنن، داخل یکی از دستشویی های هتلی که"گالا" میزبان اون شبه.
"تو چطوراینقدر واقعی هستی ها؟" جونگکوک با شگفتی کلمات نامفهومی رو زمزمه کرد، "چیکار باید بکنم تا پیش خودم نگهت دارم،هوم؟" 
"خب، تو-اوه خدایا،درست همونجا- شاید بتونی شهریه دانشگاهم روبدی؟" 
و جونگکوک سریعتر ضربه زد، بخاطر زیبایی احمقانه ولوس شدن زیاد شوگر بیبیش."
. . . . . .
میدونی، باید به ته خط رسیده باشی که جانگ هوسوک، استاد نادیده گرفتن شرایط موجود، با خواست و میل خودش برات قهوه بیاره.
جونگکوک، با ناباوری فنجون فومی ای که هوسوک روی میزش گذاشت، خیره شد. با ابروهای بالا رفته، نگاهش کرد. 
"چیه؟" هوسوک با اخم پرسید،درحالی که همین الانشم سمت نامجونی که روی کاناپه به خواب رفته، حرکت کرده بود. 
"هیچی." جونگکوک فنجون رو برداشت و درپوش کاغذی روکنار زد و بو کشید، "بوی قهوه.." 
"خب،درسته. چون میدونی؟-" هوسوک لبهاش رولیس زد. "این قهوه اس.″
″همین من رو میترسونه.″
هوسوک،چشم هاش رو چرخوند و سمت نامجون برگشت، یه نفس عمیق کشید وبا تمام توان داد زد،"ساختمون آتیش گرفته!"
نامجون،وحشت زده چشم هاش رو بازکرد ودست و پازد و سعی کرد روی پاهاش وایسته. ولی به جاش، از روی کاناپه با باسن پایین افتاد. 
جونگکوک آه کشید.قرار بود شب طولانی ای باشه.
″کو؟، آتیش کجاست؟″
′′هیچ جا. بیا قهوت رو بگیر.″
هوسوک، فنجون رو جلوی صورت نامجون،مردی که داشت با چشم های گشاد نگاهش میکرد، نگه داشت.
"پس به چه دلیل کوفتی ای داد زدی که اینجا آتیش گرفته؟"
هوسوک شونه هاش روبالا انداخت، "چون میتونست باحال باشه.زودباش واین زهرماری روبخور."
نامجون،موهای بنفش رنگش رواز روی پیشونیش کنار زد _از اونجایی که نامجون تنها پسری بود که دل و جرئت بنفش کردن موهاش رو داشت_ و فنجون رو با عصبانیت گرفت. ″تو هفت تا سکته قلبی بهم دادی. هفت تا، هوسوک.″
"درسته.و این کار استعداد میخواد. پس قابلت رونداشت." هوسوک سمت صندلی خالی کنار جونگکوک حرکت کرد و روش نشست."پس، امشب، شب جمعه اس. شما پسرهای جوان پایه شیطنت هستین؟"
جونگکوک، جرعه ای از قهوه اش خورد. به طرز لعنت شده ای داغ بود. و تمام تلاشش روکرد تا حرکت عجیب غریبی نکنه چون تقریبا زبونش رو سوزونده بود. "اگه منظورت از شیطنت، تلاش برای ساختن یه آهنگه پس آره،ما به معنای واقعی کلمه یه زندگی دیوانه وار 
داریم."
هوسوک تایید کرد و سر تکون داد."این استادی که چندین زبان مختلف بلده رونگاه کن.کاری کرد همه لباس زیرم خیس شه.″
نامجون انگشت هاش رو کشید، ″برای همین هیچوقت به استدیو دعوتت نمیکنیم.″
هوسوک خنده ازخود راضی ای کرد. دست هاش رو روی سینه اش قفل کرد و به کیبورد جلوی جونگکوک با سر اشاره کرد. "خب،کارهای آهنگ جدید چطور پیش میره؟"
"مزخرف." جونگکوک غر زد.
″مزخرف نیست.″نامجون جواب داد. ″فقط به خاطر اینه که آهنگت کارهاش تمومه،تموم.″
″هروقت من بگم تمومه.″
نامجون سمت هوسوک حرکت کرد و آه کشید. ″ما تقریبا سه هفته اس داریم روی این آهنگ کار میکنیم. تمومه، جدی میگم. فقط مثل یه آدامسی که گرم شده، روش گیر کرده.″
″این آهنگ یه چیزی کم داره.″ جونگکوک گفت. نفس عمیقی کشید و به صندلیش تکیه داد. ″یه چیزی کمه و من نمیفهمم چی.″
″نمیدونی،چون چیزی کم نیست.″
″بذار گوش کنم آهنگتو.″هوسوک بهش لبخند زد. ″زودباش، بیا این شاهکار که یه چیزی کم داره رو بشنویم.″
جونگکوک واقعا نمیخواست آهنگ رو دوباره بشنوه. بازم، دکمه پلی روی دیسکش رو فشار داد و استدیو، به سرعت با صدای آهنگی که ساخته پر شد.
′گوش کردن بهش اذیت کنندس.′ موضوع اینه که، وقتی با نامجون شروع به کار روی این تِرِک کرد، به شکل لعنت شده ای خوشحال بود. احساس میکرد بهش الهام شده. حتی بیشتر از هر زمان دیگه ای. لیریک ها مینوشت بدون اینکه بهشون فکر کنه. ملودی خودش توی ذهنش ساخته میشد بدون اینکه حتی یه کمک کوچیک از نامجون بگیره.
بعد، درهمون لحظه منبع الهامش ناپدید میشد و همه چیزی که جونگکوک توی دستش داشت، یه آهنگ خوب بود که میتونست ′عالی′ بشه. میدونست که اگه فقط بتونه قطعه گمشده رو پیدا کنه،میتونه به بهترین کارش تبدیل بشه حتی اگه_
″همینجاست.″ جونگکوک گفت،وقتی به پارتی رسیدن که یه چیزی توی ذهنش گم شده بود و نمیتونست پیداش کنه. ″اینجا همونجاییه که یه چیزی کمه.″
هوسوک اخم کرد، ″به نظر من که خوبه.″
″خب برای من نه.″
به عنوان یه تهیه کننده، به آهنگی که جوری که میخواد نیست، احتمالا بدترین چیز ممکنه. اون میدونست که صنعت موسیقی چی راجبع بهش میگه. که اون یه ′حرفه ایه.′ که همه آهنگ هایی که میسازه، همونطوری که باید به نظر میرسن.
دلیل اینکه اون اینکارو میکنه، دلیل اینکه اون توی کارش خوبه و همه با احترام توی صنعت موسیقی باهاش رفتار میکنن، به خاطر اینه که همه ی ترک های جونگکوک مال خودشن و تنها خودش. به خاطر اینکه شبیه خودش هستن. این یکی، این ترک،شبیه اون نیست. شبیه خودش نیست. و جونگکوک میدونه به خاطر همون بخشه. همون انتقال کوچیک ده ثانیه ای.
آهنگ به اخر رسید و جونگکوک، به حرف اومد.″من ازش فاکینگ متنفرم.″
نامجون ناله ای کرد و گوشه ی دماغش رو چین داد. ″میخوام برم خونه. ساعت چنده؟″
هوسوک آستینش رو بالا زد و نگاهی به ساعت روی مچش انداخت. ″تقریبا نیمه شب.″
″خیلی خب. تمومه. من دارم میرم خونه.″نامجون روی پاشنه پا چرخید و ژاکتش رو برداشت. ″توهم میای خونه، جونگکوک.″
جونگکوک دستش رو توی هوا براش تکون داد. ″نه.من یه ذره دیگه میمونم.″
″جونگکوک،لطفا.″این دفعه، صدای نامجون خسته بود. ″من نمیخوام از جین هیونگ یه لگد توی باسنم بخورم چون تو موندی تو استدیو، دوباره.″
″یه ذره دیگه میرم خونه.″جونگکوک خودش رو مجبور به لبخند زدن کرد.
″قول میدم.″
____________________________________
اولین پارت چند شاتی هست و امیدوارم ازش خوشتون بیاد:)

You got daddy issuesWhere stories live. Discover now