Part 2

615 101 0
                                    

دو ساعت بعد، جونگکوک هنوز اونجا بود، با قهوه ی سرد شده اش و 
آهنگ مزخرفش. 
خب شاید 'مزخرف'کلمه درستی نباشه. جونگکوک میدونست آهنگش 
خیلی به نظر خوب میاد حتی با وجود این. ولی جوری که میخواست
نبود. الان، اگه فقط میتونست بفهمه چه نوع ملودی ای دقیقا میخواست، عالی میشد.
جونگکوک هدفونی که روی گوش هاش بود رو دراورد و روی میز پرت کرد.
به ساعت نگاه و لب هاش رو خیس کرد. یکم دیر بود ولی شب جمعه بود پس شاید_
جونگکوک گوشیش رو از جیب شلوار جینش بیرون کشید و خیلی سریع از بین تکست هایی که داشت گشت و گفت و گویی که دنبالش میگشت رو پیدا و به سرعت تایپ کرد.
جونگکوک:امشب بیکاری؟
جونگکوک گوشیش رو روی میز گذاشت و همونطور که به اسکرین سیاه خیر و منتظر جواب بود، دستهاش رو روی سینه اش به حالت ضربدری قفل کرد. خدایا، جونگکوک دعا میکرد یه جوابی بگیره. چند ثانیه ی بعد، صفحه روشن شد و گوشی لرزید.
جونگکوک به سرعت برش داشت و پیام رو چک کرد.
جیمین:بهم یه ساعت وقت بدهʕ •ᴥ•ʔ.
جونگکوک اخم کرد، ″این دیگه چه اموجی کوفتی ایه؟″ غر زد و بلند شد و بعد گوشیش رو توی جیبش سرداد، مشخص بود که برای امشب برنامه هایی داره.
وقتی روی تختش رسید، ژاکتش رو روی زمین انداخت و شروع کرد به لخت شدن. اون شلوار هارو تمام روز پوشیده بود و فاک اون ها تنگ بودن باید چیزی که راحت تر بود رو میپوشید. نگاه سریعی به ساعت روی دیوار هال انداخت و دید چند دقیقه ای وقت داره تا جیمین برسه.
به اتاقش رفت. تی شرت سیاهی که کمی توش عرق کرده بود رو به همراه لباس زیرش دراورد و تصمیم گرفت لباس تمیزی نپوشه، چون لعنت بهش اونجا خونه اش بود و دلش میخواست کماندو*
بره. به علاوه، اینجوری نبود که انگار قراره اونهارو برای مدت طولانی ای بپوشه.
تی شرت و عرق گیرش رو پوشیده و به اتاق نشیمن کوچیکش برگشت.
با خستگی روی کاناپه چرمی افتاد و اه عمیقی کشید. فاک، خیلی خسته بود. جونگکوک اجازه داد سرش از دسته کاناپه اویزون بشه و چشم هاش رو بعد مدتی بست. افکار و نگرانی ها همچنان توی سرش رژه میرفتن و ریلکس کردن رو یه جورایی براش سخت میکردن.
صدای کلید هایی رو شنید که در رو باز میکنن و بعد از اون، صدای قدم هایی که نزدیک میشدن. در بسته شد و بعد از اون صدای جیمین رو شنید که کلید هاش رو توی کاسه ای که جونگکوک کلید های خودش رو میذاشت، پرت کرد.
فقط چند ثانیه طول کشید، قبل از اینکه قدم ها نزدیک و نزدیک تر بشن. جیمین همیشه کفش هاش رو درمیاره وقتی داخل میاد؛ و بالاخره به داخل اتاق میرسه.
جونگکوک چشم هاش رو بسته نگه داشت و صدای نفس های پی در پی جیمین رو شنید. کاناپه کمی فرو رفت و وزنی روی پاهاش حس کرد بیش از حد اشنا بود. دست های جونگکوک بلافاصله راه خودشون رو برای استراحت کردن روی ران های جیمین پیدا کردن.
″خسته به نظر میای.″
جونگکوک هومی کشید″هستم.″
انگشت های جیمین توی موهاش فرو رفتن. ″ددی استرس داره؟″
جونگکوک ضربه ارومی به ران جیمین زد و پسر خندید. ″اینطور صدام نکن، ازش بدم میاد.″
″خیلی کیوت اخم میکنی وقتی اینطور صدات میکنم، بامزست.″
جیمین صدای قشنگی داشت. همیشه ملایم، همیشه پر از شیطنت.
جونگکوک عاشقش بود.
″بوی علف هرز*میدی.″جونگکوک متوجه شد
″یه جشن بود.″
″خرابش کردم؟″
″اوه خدا، نه! نجاتش دادی. خیلی کسل کننده بود″ جیمین خم شد و بینیش رو روی بینی جونگکوک کشید. ″قراره تا اخرش نگام کنی یا_″
جونگکوک چشم هاش رو باز کرد و نفسی که نمیدونست از کی حبس کرده رو از بین لب هاش بیرون داد. همه چیز روی صورتش به طرز عجیبی اروم بودن و چشم هاش با شیطنت برق میزدن و لب های پُرش با پوزخند تنبلی به سمت بالا متمایل شده بودن. سرمه سیاه رنگی زیر چشم هاش داشت و موهای صورتی رنگش عقب داده شده بودن و صورتش با چیزی برق میزد که جونگکوک فکر کرد باید آرایش باشه.
″سلام!″ روی صورت جونگکوک گفت و لب هاش به ارومی بالا رفتن.
″سلام.″جونگکوک بهش لبخند زد. ″مطمئنی که چیز هیجان انگیزی رو قطع نکردم؟″
″اینجا نبودم اگه کرده بودی.″جیمین جواب داد، دست هاش از موهاش به سمت گردن پسر حرکت کردن. ″مظطربی″
″روز بدی داشتم.″
جیمین هوم کشید. ″شاید بتونم بهترش کنم،هوم؟″
″مطمئنم که میتونی.″
_____________________________
1_کماندو رفتن:بدون لباس زیر بودن.
2_ جونگکوک اینجا منظورش ماریجواناس

You got daddy issuesحيث تعيش القصص. اكتشف الآن