Part 4

595 86 4
                                    

′′تو خیلی خوبی پتال.″ جونگکوک به آرومی زمزمه کرد. جیمین چشم هاش رو باز و بهش نگاه کرد. همزمان کمی پایین رفت و دوباره بالا اومد و به ساک زدن اماده داد. ″پسر خوب.″
جیمین به خاطرش ناله کرد. کمی گرمش شده بود. سرش رو با ریتم تندی بالا و پایین حرکت داد. لپ هاش رو خالی از هوا و دهن گرم و خیسش رو بازتر کرد.
جیمین دوست داشت در طول رابطه ستایش بشه، جونگکوک اینو میدونست و خیلی مشتاق تعریف کردن ازش بود، جوری که تمام توجه جونگکوک رو برای خودش میخواست. این همزمان هم کیوت بود هم مرگبار. چون جیمین یه روباه مکار لعنتی بود.
جیمین ناگهان عقب اومد، چشم هاش درشت و براق بودن. لب پایینش رو گاز گرفت. جونگکوک یکی از ابروهاش رو بالا انداخت. ″چیه؟″
″فقط_″ جیمین کف دستش رو روی برامدگی شلوارش مالید و به خاطر اصطکاک به وجود اومده نفس آه مانندی کشید ″من واقعا دلم یه سواری میخواد.″
″بیا اینجا.″
جیمین بلند شد و سمت جونگکوک ای که روی کاناپه به خودش میپیچید، رفت.
″فکر کنم منظورت ′روی پای ددی نشستن′ بود.′′
″نه! منظور فاکیم این نبود. واقعا میخوام بزنمت.″ جونگکوک غر زد، درحالی که همین الانشم دکمه شلوار جیمین رو باز کرده و زیپش رو پایین کشیده بود.
"ولی میدونی که من دوسش دارم. حالا برنده ی واقعی کیه؟" جيمين باسنشو بالا آورد تا به جونگکوک تو درآوردن شلوارش کمک کنه. و یهویی مغز جونگکوک از تصویر جلوش، برای یک ثانیه از کار کردن ایستاد.
جيمین یکی از پنتی هایی که خودش برای پسر خریده بود رو پوشیده بود. همونی که کاملا صورتی بود وکلاهک دیکش از زیرکمربند دیده میشد.
"فاک.″ جونگکوک خط کشاله ی جیمین رو با انگشت اشاره دنبال کرد.
"این شکلی رفته بودی پارتی؟"
"نه." جيمين بهش پوزخند زد. "رفتم خونه و تنم کردمشون. یه سورپرایز دیگه هم دارم. "
جونگکوک اخم کرد. پس جیمین دستشو گرفت و سمت باسنش برد. بین لپ های باسنش، جونگکوک انتهای چیزی رو حس کرد که باید یکی از بات پلاگ های جیمین میبود، یکی از محبوب ترین هاش،همونی که یه الماس بزرگ در انتهاش داشت.
"تو واقعا همه چیزو برنامه ریزی کردی." جونگکوک گفت و جیمین همزمان برای بیرون آوردن پاهاش از شلوار جین تقلا کرد.
"واقعا، خودم رو فاکینگ سریع آماده کردم که فکر کردم آرنج یا یه همچین چیزیمو شکستم."
″من میتونستم آمادت کنم." جونگکوک ضربه ای به ته بات پلاگ زد. "آماده کردنتو دوست دارم."
جيمين بهش خیره شد. " نه، تو اذیت کردنمو دوست داری. تو مدت فاکینگ زیادی رو برای آماده کردنم صرف میکنی درصورتی که من کل روز رو هورنی بودم. جدی میگم، وقتی پیامت رو دیدم تقریبا از خوشحالی محض گریه کردم. فاک به این شلوار لعنتى من- بفرما!" جيمين بالاخره یکی از پاهاش رو آزاد کرد.
"بفرما. تموم شد."
"هنوز اون یکی پات مونده."
"مهم نیست، بفاكم بده."
جونگکوک چشم هاش رو چرخوند و شلوار رو تا جایی که میتونست پایین کشید و روی مچ پای چپ جیمین رهاش کرد.
"مثل چی بی طاقت شدی امروز.″
" گفتم که، من هـورنيم." جيمين ضربه ی کوتاهی روی لبهاش زد.
"حالا، میشه لطفا بفاكم بدى؟"
جونگکوک از اشتیاق جيمين خرخری کرد ولی برای بوسهای جلو کشیدش. پسر بزرگتر تقريبا بين بازوهاش ذوب شد. نفس بریده ای از ته گلوش بیرون اومد و دستهای کوچیکش به پیراهن جونگکوک چنگ زدن. جونگکوک دستش رو از داخل پنتی جیمین رد کرد و پلاگ رو گرفت. به آرومی به سمت بیرون کشیدش تا جایی که بدن جيمين شروع به لرزیدن کرد و بوسه رو شکست و با لبهای جلو اومده نگاهش کرد.
"فقط بكشش ببيرون.″ نفسشـو بيرون داد. جونگکوک پلاگ رو دوباره داخلش هل داد و جيمين نفس نفس زد.
"اگه بخوام وقتمو براش بذارم چی؟"
جونگکوک پلاگ رو دوباره کشید و با دست آزادش دایره های کوچیکی روی حفره ی پرشده جیمین کشید و احساس کشیدگی ای سمت قسمت بزرگتر پلاگ باعث شد لوب به آرومی از سوراخ جيمين بيرون بريزه.
جيمين همیشه اونو شلخته و خیس دوست داشت و جونگکوک به سرعت یاد گرفت تا همون کارو انجام بده.
برای جونگکوک یک چیز وجود داشت که برای داشتنش هرکاری میکرد اونم تحریک کردن جیمین تا سرحد مرگ بود. جیمین به قدری حساس بود که جونگکوک خیلی سخت باور کرد جيمين حتى واقعیه.
پس درواقع خیلی آسون بود کاری کنه که خیلی راحت بیخیال بشه. کاری کنه که تو گوشش ناله کنه و ازش بخواد بهش یه چیزی بده. هرچیزی.
جونگکوک به کشیدن و وارد کردن پلاگ ادامه داد و جیمین درست بالای سرش با چشم های بسته میلرزید.
"جونگکوک- " جيمين غر زد. چشم هاشو باز کرد و نگاهی به جونگکوک انداخت.
"زود باش. فقط-"
"فقط؟"
"این مسخرس! تو کسی بودی که بهم زنگ زدی بخاطر اینکه حالت خوب نبود و استرس داشتی!" جيمين مشت بی جونی روی سینه جونگکوک زد و جونگکوک مجبور شد لبخندش رو قورت بده.
"نگاه کن. مثلا من خودمو برات خوشگل و آماده کردم، رو زانوهام برات نشستم و تو فقط اذیتم میکنی. این احمقانس!"
"واقعا هست؟"
"این هوموفوبیک و احمقانس."
جونگکوک خرناس کشید و سرش رو تکون داد. لبخند جيمين رو شکار کرد قبل از اینکه پسر لب هاشو روی محلی بین اتصال گردن و شونه اش بکوبه، پوستش رو با لبهاش بمکه ولی نه در حدی که مارک به جا بذاره.
"جونگکوک." جیمین روی پوست گردنش غرغر کرد، لبهاش از روی گردن تا روی گوش جونگکوک کشیده شدن. ″لطفا؟ میخوام بفاكم بدى."
جونگکوک حس کرد سد دفاعیش با رقت انگیز ترین حالت ممکن فرو ریخت.
لعنت به جیمین و ناله هاش و درخواست کردنش. این بچه واقعا خطرناک بود. ولی بازم، جونگکوک پلاگ رو بیرون کشید. جيمين با آب دهنش خفه شد وقتی پلاگ بیرون اومد و سوراخش دور هیچی باز و بسته شد. لوب به سرعت روی رونش پخش شد، جونگکوک کمی ازش رو با انگشت هاش جمع کرد و روی عضو خودش مالید.
"زودباش پس، پتال." جونگکوک گفت درحالی که جیمین همين الانشم بدن هاشون روی همدیگه میکشید. جیمین به آرومی پایین خزید. جونگکوک هیس کشید وقتی حس کرد دیکش تو سوراخ جيمين فرو رفت. به قدری خیس و تنگ که برای ثانیه ای نفس جونگکوک بند اومد. جيمين چند لحظه همون شکلی موند تا نفسش جا بیاد و دست هاش رو روی شونه ی جونگکوک مشت کرد.
"حالت خوبه، نه؟" جونگکوک پرسید و گونه ی جیمین رو نوازش کرد.
"من خوبم." جيمين جواب داد درحالی که صداش میلرزید. " فقط چند ثانیه بهم وقت بده."
"حتما." جونگکوک آب دهنشو قورت داد ولی حرکت نکرد. به جیمین اجازه داد به کشیدگی ماهیچه هاش عادت کنه و به چشم هاش اجازه داد روی بدن جیمین به حرکت دربیان.
هر نقطه از بدن جيمين صاف بود. جیمین دوست داشت تا عالی به نظر بیاد. طوری که جونگکوک خیلی وقت پیش فهمید فاکینگ سخته که جیمین رو چیزی جز"زیبا"ببينه. لعنت، حتى غیرممکن بود. جيمين هنوز هم خیلی تلاش میکرد تا ریلکس باشه. به طرز وحشتناکی کیوت بود، ولی جونگکوک قرار نبود به زبون بیارتش.
خیلی ناگهانی جیمین با تکیه کردن به ران پاش، کمی فاصله بین بدن هاشون ایجاد کرد و دوباره روی دیک جونگکوک نشست. پاهاش رو دورانی حرکت میداد و خیلی آروم ناله میکرد. دست های جونگکوک راه خودشونو روی کمر جیمین پیدا کردن.

You got daddy issuesWhere stories live. Discover now